Part93
#Part93
+هیچی نگوخدم فهمیدم خداحافظ_باصدایه لرزون گفت:چی جاگذاشته بودی+یه تیکه ازقلبموولی دیگه فایده ندارد چیزی ازش نمونده رفتم بیرون ازاون خونه تا برگردم خابگانیازداشتم تابرایه دردم یه همدردداشته باشم........رستا
کنار پنجره وایساده بودم پاییزبودهواسردبودولی آتیشی که از درون داشتم اونوبی اثرمیکردهمینجور توحال خودم بودموگریه میکردم مثله همه این سه چهارروزلعنتی من ازاونروزحتی ازاتاقمم بیرون نرفتم هیچکسم راه ندادم ن من بلکه همه حالشون خراب بودچندباری اعضاامدن تابراشون توضیح بدیم ولی حتی دروبازنکردیم یا جواب تماساشونوندادیم همه امدن به جزکوک دلم برایه دیدنش ضعف میرفت ولی مجبوربه تحمل بودم از بیرون صدای جروبحث میومدازبین سروصداهااسم جونگکوکو شنیدم سریع اشکامو پاک کردموپشت به دروایسادم که یهوبازشوبعدشم قفل برگشتم سمتش که تا چشمم بهش افتادتعجب کردم چراانقدشکسته دیده میشدمنذچیکارکردم باهاش خدالعنتت کنه سایه اگه یه روزی به عمرم باشه این کارتوتلافی میکنم صداش از معلوم بودمسته بعدازکلی بدبختی حالا که دوسم داره نمیتونم کنارش باشم هی ازم میخواست که بگم ایناهمش یه دروغه ولی نمیتونستم بگم همه جای صورتموغرق بوسه کردهمراه من اشک میریخت اشکامون بابوسه ای که شروع کردباهم قاطی میشدن تاسنگین تربشن تا زودترازگونه هامون بیوفتن کسی میل عقب نشینی نداشت شاید چون میدونستیم که قراره ازهم دور باشیم دور باشیم تابیشترقدرهمدیگروبدونیم لحظه اخرکه پرسیدم چی جاگشته بودی جوابی بهم دادکه تابه عمرم انقداحساس دردناکیوتجربه نکردم اون رفتومن موندمو حس گناهم شایداگه هیچوقت به اینجا نمیومدم اینجوری نمیشد همونجارویه زانوهام نشستموبه حال خودمون گریه کردم چقدکوتاه بودعمرخشبختیمون.......سایه
پس که اینطوردختروحشیه مابلاخره رام شده کاره درستوانجام داده آفرین _خب ازاین به بعدمیخوای چیکارکنیم هاینی دیگه انتقامتوگرفتی+ن هنوز باهاشون کاردارم هنوز مونده اون مدارکواماده کن _باشه+کم کم میخوام این بازیوتموم کنم_خبع ولی اخراین بازی اون دختره ماله من+دهنتوببندبهت رومیدن پرونشوتوفکرکردی کی که برایه من تایین تکلیف میکنی ها_باشه بابا باشه پسرعموجون اصلاماله خدت من رفتم فلا+بروپی کارت چندساعت بودکه تودفترم داشتم نقشه میریختم که دریهویی بازشدهیچکس حق نداشت اینجوری بیادتویه اتاقم برگشتم یه نگاه خشمگین بهش انداختم که دیدم بابامه ازتعجب خشکم زدتاحالاسابقه نداشت اینجوری بیادبهم سربزنه اخه فقط ازپدربودن اسیباش به مارسیده_بازکه خلوت کردی باخدت چراخشکت زده مگه جن دیدی نمیخوای بیای ازپدرت یه حالی بپرسی+شایدچون یهویی امدی دیدنم جاخوردم اخه سابقه نداشته میدونی که
+هیچی نگوخدم فهمیدم خداحافظ_باصدایه لرزون گفت:چی جاگذاشته بودی+یه تیکه ازقلبموولی دیگه فایده ندارد چیزی ازش نمونده رفتم بیرون ازاون خونه تا برگردم خابگانیازداشتم تابرایه دردم یه همدردداشته باشم........رستا
کنار پنجره وایساده بودم پاییزبودهواسردبودولی آتیشی که از درون داشتم اونوبی اثرمیکردهمینجور توحال خودم بودموگریه میکردم مثله همه این سه چهارروزلعنتی من ازاونروزحتی ازاتاقمم بیرون نرفتم هیچکسم راه ندادم ن من بلکه همه حالشون خراب بودچندباری اعضاامدن تابراشون توضیح بدیم ولی حتی دروبازنکردیم یا جواب تماساشونوندادیم همه امدن به جزکوک دلم برایه دیدنش ضعف میرفت ولی مجبوربه تحمل بودم از بیرون صدای جروبحث میومدازبین سروصداهااسم جونگکوکو شنیدم سریع اشکامو پاک کردموپشت به دروایسادم که یهوبازشوبعدشم قفل برگشتم سمتش که تا چشمم بهش افتادتعجب کردم چراانقدشکسته دیده میشدمنذچیکارکردم باهاش خدالعنتت کنه سایه اگه یه روزی به عمرم باشه این کارتوتلافی میکنم صداش از معلوم بودمسته بعدازکلی بدبختی حالا که دوسم داره نمیتونم کنارش باشم هی ازم میخواست که بگم ایناهمش یه دروغه ولی نمیتونستم بگم همه جای صورتموغرق بوسه کردهمراه من اشک میریخت اشکامون بابوسه ای که شروع کردباهم قاطی میشدن تاسنگین تربشن تا زودترازگونه هامون بیوفتن کسی میل عقب نشینی نداشت شاید چون میدونستیم که قراره ازهم دور باشیم دور باشیم تابیشترقدرهمدیگروبدونیم لحظه اخرکه پرسیدم چی جاگشته بودی جوابی بهم دادکه تابه عمرم انقداحساس دردناکیوتجربه نکردم اون رفتومن موندمو حس گناهم شایداگه هیچوقت به اینجا نمیومدم اینجوری نمیشد همونجارویه زانوهام نشستموبه حال خودمون گریه کردم چقدکوتاه بودعمرخشبختیمون.......سایه
پس که اینطوردختروحشیه مابلاخره رام شده کاره درستوانجام داده آفرین _خب ازاین به بعدمیخوای چیکارکنیم هاینی دیگه انتقامتوگرفتی+ن هنوز باهاشون کاردارم هنوز مونده اون مدارکواماده کن _باشه+کم کم میخوام این بازیوتموم کنم_خبع ولی اخراین بازی اون دختره ماله من+دهنتوببندبهت رومیدن پرونشوتوفکرکردی کی که برایه من تایین تکلیف میکنی ها_باشه بابا باشه پسرعموجون اصلاماله خدت من رفتم فلا+بروپی کارت چندساعت بودکه تودفترم داشتم نقشه میریختم که دریهویی بازشدهیچکس حق نداشت اینجوری بیادتویه اتاقم برگشتم یه نگاه خشمگین بهش انداختم که دیدم بابامه ازتعجب خشکم زدتاحالاسابقه نداشت اینجوری بیادبهم سربزنه اخه فقط ازپدربودن اسیباش به مارسیده_بازکه خلوت کردی باخدت چراخشکت زده مگه جن دیدی نمیخوای بیای ازپدرت یه حالی بپرسی+شایدچون یهویی امدی دیدنم جاخوردم اخه سابقه نداشته میدونی که
۴.۲k
۱۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.