پارت

#پارت16:

بعد از رسیدن به خونه سریع از ماشین پریدم و به داخل خونه رفتم خواستم از پله ها بالا برم که متوجه ارمیا شدم رو مبل لم داده بود با تعجب گفتم:
- تو کِی اومدی؟ همین تازه تو جشن پیشمون بودی!
ارمیا ارنجشو روی صورتش گذاشت و گفت:
-حوصله ی اون مراسم مسخره رو نداشتم!
با دهن کجی اداش رو در اوردم و به راهم ادامه دادم‌. چه خبره؟ این روزا همه حوصله ندارن! عجب شب مزخرفی بود.

در اتاقم رو باز کردم و وارد شدم لباسم رو در اوردم و گوشه ای پرت کردم، تاپ و شلوارک صورتی که یه خرگوش خیلی بامزه روش بود رو پوشیدم.
با خستگی خودم رو تخت بزرگم پرت کردم و به اتفاقای امشب فکر کردم.
رفتار بابا و ارمیا خیلی ذهنم رو درگیر کرده بود باید می فهمیدم که چی شده بود که من از اون خبر نداشتم فکرم سمت سامیار و رقص هماهنگمون پر کشید وقتی به چشم های خاصش نگاه کردم زمان و مکان از دستم در رفت.
کم کم چشم هام گرم شد و پلک هام رو هم افتاد و به خواب رفتم.
دیدگاه ها (۱)

#پارت17:با حس تشنگی زیاد از خواب بیدار شدم با چشم های بسته پ...

#پارت18:مامان و بابا سراسیمه و با وحشت از اتاق بیرون اومدن.ن...

#پارت15:پوزخندی زدم و گفتم:- حله!داریوش اخمی کرد و دیگه چیزی...

#پارت14:چشم تو اینقده جاذبه داره من رو به سمتت بیاره عشقمچشم...

نفرین شیرین. پارت 1

فرار من

برادرای هایتانی پارت ۹

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط