name:blue side
name:blue_side
این، یک نامه خداحافظی بود. یک نامه.. برای خروج، از دنیای
ابی رنگش.
" ببین.. که چگونه همه چیز. بین ما تغییر کرده است. ببین که
حال، چگونه تنهایی فریاد میزنم. بهم نگاه کن. که چگونه آبی
شده ام. این، رنگی است که تو بر روحم زده ای. به یاد داری
که چگونه در سرمای زمستان انتظار تابستان را م یکشیدیم؟ سالها
و سالها... گویی هرگز نخواهی رفت. چنان قول میدادی انگار
هرگز گلهای قرمز را زیر پایت له نخواهی کرد. اما اینروزها،
بهار. تابستان و پاییز، برایم فرقی با زمستان سرد ندارد. جالب
است. که چگونه همه چیز آبی شده. انگار هیچ رنگ دیگری را
نمیشناسم. "
و هوسوک، دلتنگ روزهایی بود. که هیچ چیز ابی رنگی را
نمیشناخت. دلتنگ بود. این، اورا زنده نگه میداشت. این پایان
هوسوک نبود. او هنوز زنده بود. به باد خیره بود. بادی که پرده
هارا میرقصاند. میخواست ان باد را بگیرد. با او همراه شود.
تمام خیابان را قدم بزند. میخواست به ان رویا بازگردد. در
رویای آبی رنگش ان دو هنوز باهم بودند . باید بیدار میشد... او،
به زندگی محکوم بود. هوسوک سالها، در آن رویا مانده بود.
لیوان قهوه، کم کم به انتها میرسید.
" و تو دیگر انجا نبودی. و تو دیگر هرگز انجا نبودی. وقتی دردم
را در تاریکی باالمیاوردم، انجا نبودی! وقتی هوا از روح آبی
رنگ و سردم یخ زده بود. وقتی تنف سم را بند اورد، تو اونجانبودی.
وقتی تمام رنگ های رنگین کمان رنگ باخت. وقتی به
تنهایی روی تنها رنگ باقی مانده اش- آبی- قدم میزدم... تو اونجا
نبودی.
وتنهایی دردناک بود
پس... به آن رویای آبی پناه بردم! "
اما آبی... پر راز ترین رنگ است. غمگین است. زجرت میدهد.
پس چرا باز به ان پناه میبریم؟ چون ماهیان به دریا و پرستوها به
اسمان؟ چرا غم را دراغوش میکشیم؟ چرا به ان غم گوش
میدهیم. چنان که به الالیی مادرانمان؟ آبی، به اندازه ترس
غمگینش، ارامش میدهد!
دستانمان را میگیرد و میگوید اشکالی ندارد اگر غمگین باشی.
اگر مدتی از تمام رنگ ها جدا شوی. اگر در غم دراز بکشی و به
چهره بیروحت در ایینه خیره شوی. چرا که انسانی. چرا که غم...
یعنی زمانی ، چیزی را، با تمام وجود دوست داشته ای.
و هوسوک به ان رنگ پناه برده بود . از دست دنیا. با تمام رنگ
های کور کننده اش. چشمانش را بسته بود. و دنیایی را تصور
کرده بود. که رز های قرمز هرگز زیر باران خشک نشدند. که
رنگین کمان هرگز ان رنگ زرد را نباخت.
"انجا که هرگز مرا ترک نکرده بودی . به یاد دارم،که چگونه از
اشتیاق پر بودم. سعی میکردم تمامشان را باهم داشته باشم.
#ایگ_نکن
این، یک نامه خداحافظی بود. یک نامه.. برای خروج، از دنیای
ابی رنگش.
" ببین.. که چگونه همه چیز. بین ما تغییر کرده است. ببین که
حال، چگونه تنهایی فریاد میزنم. بهم نگاه کن. که چگونه آبی
شده ام. این، رنگی است که تو بر روحم زده ای. به یاد داری
که چگونه در سرمای زمستان انتظار تابستان را م یکشیدیم؟ سالها
و سالها... گویی هرگز نخواهی رفت. چنان قول میدادی انگار
هرگز گلهای قرمز را زیر پایت له نخواهی کرد. اما اینروزها،
بهار. تابستان و پاییز، برایم فرقی با زمستان سرد ندارد. جالب
است. که چگونه همه چیز آبی شده. انگار هیچ رنگ دیگری را
نمیشناسم. "
و هوسوک، دلتنگ روزهایی بود. که هیچ چیز ابی رنگی را
نمیشناخت. دلتنگ بود. این، اورا زنده نگه میداشت. این پایان
هوسوک نبود. او هنوز زنده بود. به باد خیره بود. بادی که پرده
هارا میرقصاند. میخواست ان باد را بگیرد. با او همراه شود.
تمام خیابان را قدم بزند. میخواست به ان رویا بازگردد. در
رویای آبی رنگش ان دو هنوز باهم بودند . باید بیدار میشد... او،
به زندگی محکوم بود. هوسوک سالها، در آن رویا مانده بود.
لیوان قهوه، کم کم به انتها میرسید.
" و تو دیگر انجا نبودی. و تو دیگر هرگز انجا نبودی. وقتی دردم
را در تاریکی باالمیاوردم، انجا نبودی! وقتی هوا از روح آبی
رنگ و سردم یخ زده بود. وقتی تنف سم را بند اورد، تو اونجانبودی.
وقتی تمام رنگ های رنگین کمان رنگ باخت. وقتی به
تنهایی روی تنها رنگ باقی مانده اش- آبی- قدم میزدم... تو اونجا
نبودی.
وتنهایی دردناک بود
پس... به آن رویای آبی پناه بردم! "
اما آبی... پر راز ترین رنگ است. غمگین است. زجرت میدهد.
پس چرا باز به ان پناه میبریم؟ چون ماهیان به دریا و پرستوها به
اسمان؟ چرا غم را دراغوش میکشیم؟ چرا به ان غم گوش
میدهیم. چنان که به الالیی مادرانمان؟ آبی، به اندازه ترس
غمگینش، ارامش میدهد!
دستانمان را میگیرد و میگوید اشکالی ندارد اگر غمگین باشی.
اگر مدتی از تمام رنگ ها جدا شوی. اگر در غم دراز بکشی و به
چهره بیروحت در ایینه خیره شوی. چرا که انسانی. چرا که غم...
یعنی زمانی ، چیزی را، با تمام وجود دوست داشته ای.
و هوسوک به ان رنگ پناه برده بود . از دست دنیا. با تمام رنگ
های کور کننده اش. چشمانش را بسته بود. و دنیایی را تصور
کرده بود. که رز های قرمز هرگز زیر باران خشک نشدند. که
رنگین کمان هرگز ان رنگ زرد را نباخت.
"انجا که هرگز مرا ترک نکرده بودی . به یاد دارم،که چگونه از
اشتیاق پر بودم. سعی میکردم تمامشان را باهم داشته باشم.
#ایگ_نکن
۸.۵k
۲۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.