name:blue side
name:blue_side
بود”تصور میکردم دیگر هرگز بلند نخواهم شد. ارام ارام گوشه ی
اتاق خواهم مرد. دنیای من شاد بود. به یاد داری؟ از لبخند هایی
میگفتی که برلبان هیچکس ندیده ای. میگفتی لبانم به شکل قلب
میدرخشد"
قطره اشکی از گوشه چشمش بر کاغذ غلط میزد. قطرات اشکش
رنگی نداشتند. گویی حتی برای آبی بودن، بیش از حد غمگینند.
خاکستری. قلب شکسته اش در عطش ذره ای رنگ، میتپید!
هوسوک مینوشت. سخت و دردناک. زیر ضربه های کوبنده
عقربه های ساعت. رو به روی پرده ای که باد میرقصاند. رقص
مرگ. رقصی حزن انگیز. و بین سفمونی گربه های خیابانی.
ناله هایی برای زندگی. شاید بوق ماشینی که گاهی از ان خیابان
خلوت رد میشد. دریاها و اسمان آبی... ایا قلب زمین هم این چنین
شکسته بود؟
هوسوک به یاد داشت، ل باس های رنگارنگش را. موسیقی هایی
که گوش میداد. موسیقی هایی پر شده از امید، برای هوسوک..
امید قرمز بود. گرم. و زندگی بخش. – قرمز، هرگز مخالف
ابی نبود- شاید برای همین بود، که امروز، هنوز از گوشه ای از
ذهنش.. ان گلهای قرمزی که بر درخت، رو به روی پنجره اش
روییده بود را میدید. در رویای ابی هوسوک، او لباسی قرمز به
تن داشت. مکملی برای پوست سفیدی که هوسوک، دیوانه وار
عاشقش بود. و حال، ان رویا قلبش را گرم میکرد. و ان معشوق
ذهنش را آبی. چه جنگ دردناکی بین عقل و قلب که هیچ کشته
ای.. جز شادی ندارد!
ادامه داد. نوشت.
”روزگاری، برای همه چیز یک رنگ میدیدم. برای اعداد.
برای روزها. انسان ها. به یاد داری؟ که زندگی ام چقدر گرم
بود؟ من، ساکن رنگین کمانی بودم. که تو از من گرفتی. "
هوسوک.. هرگز قرار نبود اینگونه در عشق، غمگین باشد. پایان
ان داستان عاشقانه... اینقدر تاریک به نظر نمیرسید.
آن دو شاد بودند. میخندیدند. و جایی از اعماق قلب دوست
میداشتند. قرار هایی کودکانه. پرشده از خنده. اصال.. صدای
خندیدن چگونه بود؟ - در رویای آبی اش.. هنوز میخندید-
هوسوک همیشه ده دقیقه زودتر در میدان پارک مینشست و
میدانست.. او هرروز دیر خواهد امد. بیست دقیقه.. و هجده ثانیه!
هوسوک، حتی نفس های اورا از حفظ بود. چگونه به اینجا
رسیدند.. این سیل ابی، کی این شهر را غرق کرده بود؟ او به یاد
داشت. تمام شب را در خیابان قدم میزند. یک اهنگ. با صدای
بلند در خیابان پخش میشد. خیابانی که گویی هیچکس جز ان دو
نبود. و معشوقی که با شکایت مشتی به بازوان هوسوک میکوبید
تا صدایش را کم کند. و دروغ بود اگر میگفت لذت نمیبرد.
انروزها حتی گربه های خیابانی هم شادتر بود ....
بود”تصور میکردم دیگر هرگز بلند نخواهم شد. ارام ارام گوشه ی
اتاق خواهم مرد. دنیای من شاد بود. به یاد داری؟ از لبخند هایی
میگفتی که برلبان هیچکس ندیده ای. میگفتی لبانم به شکل قلب
میدرخشد"
قطره اشکی از گوشه چشمش بر کاغذ غلط میزد. قطرات اشکش
رنگی نداشتند. گویی حتی برای آبی بودن، بیش از حد غمگینند.
خاکستری. قلب شکسته اش در عطش ذره ای رنگ، میتپید!
هوسوک مینوشت. سخت و دردناک. زیر ضربه های کوبنده
عقربه های ساعت. رو به روی پرده ای که باد میرقصاند. رقص
مرگ. رقصی حزن انگیز. و بین سفمونی گربه های خیابانی.
ناله هایی برای زندگی. شاید بوق ماشینی که گاهی از ان خیابان
خلوت رد میشد. دریاها و اسمان آبی... ایا قلب زمین هم این چنین
شکسته بود؟
هوسوک به یاد داشت، ل باس های رنگارنگش را. موسیقی هایی
که گوش میداد. موسیقی هایی پر شده از امید، برای هوسوک..
امید قرمز بود. گرم. و زندگی بخش. – قرمز، هرگز مخالف
ابی نبود- شاید برای همین بود، که امروز، هنوز از گوشه ای از
ذهنش.. ان گلهای قرمزی که بر درخت، رو به روی پنجره اش
روییده بود را میدید. در رویای ابی هوسوک، او لباسی قرمز به
تن داشت. مکملی برای پوست سفیدی که هوسوک، دیوانه وار
عاشقش بود. و حال، ان رویا قلبش را گرم میکرد. و ان معشوق
ذهنش را آبی. چه جنگ دردناکی بین عقل و قلب که هیچ کشته
ای.. جز شادی ندارد!
ادامه داد. نوشت.
”روزگاری، برای همه چیز یک رنگ میدیدم. برای اعداد.
برای روزها. انسان ها. به یاد داری؟ که زندگی ام چقدر گرم
بود؟ من، ساکن رنگین کمانی بودم. که تو از من گرفتی. "
هوسوک.. هرگز قرار نبود اینگونه در عشق، غمگین باشد. پایان
ان داستان عاشقانه... اینقدر تاریک به نظر نمیرسید.
آن دو شاد بودند. میخندیدند. و جایی از اعماق قلب دوست
میداشتند. قرار هایی کودکانه. پرشده از خنده. اصال.. صدای
خندیدن چگونه بود؟ - در رویای آبی اش.. هنوز میخندید-
هوسوک همیشه ده دقیقه زودتر در میدان پارک مینشست و
میدانست.. او هرروز دیر خواهد امد. بیست دقیقه.. و هجده ثانیه!
هوسوک، حتی نفس های اورا از حفظ بود. چگونه به اینجا
رسیدند.. این سیل ابی، کی این شهر را غرق کرده بود؟ او به یاد
داشت. تمام شب را در خیابان قدم میزند. یک اهنگ. با صدای
بلند در خیابان پخش میشد. خیابانی که گویی هیچکس جز ان دو
نبود. و معشوقی که با شکایت مشتی به بازوان هوسوک میکوبید
تا صدایش را کم کند. و دروغ بود اگر میگفت لذت نمیبرد.
انروزها حتی گربه های خیابانی هم شادتر بود ....
۸.۳k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.