name:blue side
name:blue_side
هوسوک، تمام شب پیش را تنها در ان خیابان قدم زده بود. و به
رویای آبی اندیشیده بود. در رویای آبی اش، او هنوز دستان
معشوقش را در دست داشت. دوباره میپرسم، عشق چه رنگی
دارد؟
" و برای من... عشق زرد بود"
مجبور شد لحظه ای دست از نوشتن بکشد تا لیوان گرم قهوه اش
را در دست بگیرد تا شاید کمی گرم شود. زمستان، هرگز قلبش
را ترک نمیکرد، غنچه ای درون قلبش. که روزهاست ،
خشکیده بود.
" برای من. عشق زرد بود. مانند خورشیدی که میدرخشید. مانند
سومین رنگ از رنگین کمان. انجا که نه چون قرمز اتشین است
و نه آبی رنگ است. برای من عشق زرد بود. مانند گلهای
داوودی. مانند تو! "
و میدانید؟ زمانی که زرد برود، هیچ چیز جز آبی نخواهد ماند.
دریا تنها کسانی را غرق میکرد، که برای غرق نشدن دست و پا
میزنند. ان عشق زرد، کم کم رنگ میباخت. و هوسوک امیدوار
چشمانش را میبست تا نبیند. درون رویای ابی رنگش.. قرمز
هنوز زنده بود.
و نشنیدن صدای عقربه های ساعت، گذرزمان را متوقف نمیکرد.
هوسوک چشمانش را بسته بود تا به یاد نیاورد، اخرین سکانس از
ان داستان عاشقانه را. گل رزی قرمز که در زیر باران، زیر
پاها له میشد. باران میبارید. سرد بود. هوسوک هرگز ان سرما
فراموش نکرد. و او دور میشد. بیرحم و هنوز زیبا. بی شک
عشق نفرین است. انها خوشحال و غمگین بودند. خوشحال چون
دوست میداشتند. و غمگین چرا که عشق نفرین است.
و هوسوک، میدانست که زنده نخواهد ماند. شاید احمقانه. شاید
کودکانه. اما اگر کودک بودن قلبش را چنین به تپش باز میداشت..
تا ابد کودک میماند.
"و حال، روی ان قوس آبی رنگ رنگین کمان قدم میزنم.
آبی..درست رنگی که گرمای رنگین کمان را سرد میکند. چشمانم
را باز کردم. و تمام رنگ هارا ازم گرفته بودی. گمان کردم که
دیگر زنده نخواهم ماند. به یاد داری؟ که چگونه بودیم؟ به یاد
داری که چگونه در اغوش میگرفتمت؟ که چگونه انگشتانت با
موهایم میرقصید؟ زیبای من به یاد داری؟ که چگونه در زیر
نورماه میبوسیدیم؟ گویی روحمان را به اشتراک گذاشته بودیم. ایا
نمیدیدم؟ یا تنها زیادی جوان بودم، که ببینم... قلبم را به کسی داده
بودم... که انرا نمیخواست؟
هوسوک از تنفر پر نبود. غمگین بود. هوسوک، حال تماما آبی
بود. زمانی که زرد میمرد. قرمز له میشد. و نارنجی رنگ
میباخت. قوی ترین، و سرد ترین رنگ. قوی، مانند بوی قهوه
ای کنارش. مانند صدای گربه های بیخانمان که از پنجره سکوت
را کر میکرد. و سرد، چون بادی که بدنش را تسخیر کرده بود.
چون قلبش. چون نفسی که در سرما میشکست.
__________________
ایگ؟خز شده😔🔪
اصکی؟لیز میخوری😔🔪
کام؟چیزی ازت کم نمیشه 🙃
هوسوک، تمام شب پیش را تنها در ان خیابان قدم زده بود. و به
رویای آبی اندیشیده بود. در رویای آبی اش، او هنوز دستان
معشوقش را در دست داشت. دوباره میپرسم، عشق چه رنگی
دارد؟
" و برای من... عشق زرد بود"
مجبور شد لحظه ای دست از نوشتن بکشد تا لیوان گرم قهوه اش
را در دست بگیرد تا شاید کمی گرم شود. زمستان، هرگز قلبش
را ترک نمیکرد، غنچه ای درون قلبش. که روزهاست ،
خشکیده بود.
" برای من. عشق زرد بود. مانند خورشیدی که میدرخشید. مانند
سومین رنگ از رنگین کمان. انجا که نه چون قرمز اتشین است
و نه آبی رنگ است. برای من عشق زرد بود. مانند گلهای
داوودی. مانند تو! "
و میدانید؟ زمانی که زرد برود، هیچ چیز جز آبی نخواهد ماند.
دریا تنها کسانی را غرق میکرد، که برای غرق نشدن دست و پا
میزنند. ان عشق زرد، کم کم رنگ میباخت. و هوسوک امیدوار
چشمانش را میبست تا نبیند. درون رویای ابی رنگش.. قرمز
هنوز زنده بود.
و نشنیدن صدای عقربه های ساعت، گذرزمان را متوقف نمیکرد.
هوسوک چشمانش را بسته بود تا به یاد نیاورد، اخرین سکانس از
ان داستان عاشقانه را. گل رزی قرمز که در زیر باران، زیر
پاها له میشد. باران میبارید. سرد بود. هوسوک هرگز ان سرما
فراموش نکرد. و او دور میشد. بیرحم و هنوز زیبا. بی شک
عشق نفرین است. انها خوشحال و غمگین بودند. خوشحال چون
دوست میداشتند. و غمگین چرا که عشق نفرین است.
و هوسوک، میدانست که زنده نخواهد ماند. شاید احمقانه. شاید
کودکانه. اما اگر کودک بودن قلبش را چنین به تپش باز میداشت..
تا ابد کودک میماند.
"و حال، روی ان قوس آبی رنگ رنگین کمان قدم میزنم.
آبی..درست رنگی که گرمای رنگین کمان را سرد میکند. چشمانم
را باز کردم. و تمام رنگ هارا ازم گرفته بودی. گمان کردم که
دیگر زنده نخواهم ماند. به یاد داری؟ که چگونه بودیم؟ به یاد
داری که چگونه در اغوش میگرفتمت؟ که چگونه انگشتانت با
موهایم میرقصید؟ زیبای من به یاد داری؟ که چگونه در زیر
نورماه میبوسیدیم؟ گویی روحمان را به اشتراک گذاشته بودیم. ایا
نمیدیدم؟ یا تنها زیادی جوان بودم، که ببینم... قلبم را به کسی داده
بودم... که انرا نمیخواست؟
هوسوک از تنفر پر نبود. غمگین بود. هوسوک، حال تماما آبی
بود. زمانی که زرد میمرد. قرمز له میشد. و نارنجی رنگ
میباخت. قوی ترین، و سرد ترین رنگ. قوی، مانند بوی قهوه
ای کنارش. مانند صدای گربه های بیخانمان که از پنجره سکوت
را کر میکرد. و سرد، چون بادی که بدنش را تسخیر کرده بود.
چون قلبش. چون نفسی که در سرما میشکست.
__________________
ایگ؟خز شده😔🔪
اصکی؟لیز میخوری😔🔪
کام؟چیزی ازت کم نمیشه 🙃
۵.۵k
۲۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.