true love part9
علامت ها : یونا+ تهیونگ_ سوهو× هیون( بابا) = میچا٪ هانا÷ مامان ته* بابای ته^ مینهو~. شخصیات های بدون نام یا کوتاه# بعد ها لوییس &
+ جاااانننن؟! نینی هویج .
" راوی"
دخترک مثل پالت نقاشی که فقط رنگ قرمز نیاز داشت ، از اعصبانیت سرخ سرخ شده بود . که میچا متوجه شد الان دعوایی راه میافته پس با لبخند ضایع ای رو به یونا گفت :
٪ یونا دختر تهیونگ شوخی کرد ما که هممون میدونیم .
_ من اصلا هم شوخی نکردم !
میچا نگاه ترسناکی ب تهیونگ انداخت ک موجب شد خفه شود( همون نگاه ها ک مامانا میگن بذار برسیم خونه..😐)
یونا نفس عمیقی کشید و سعی کرد آرامش خودش رو حفظ کنه که مینهو گفت
~ نظرتون چیه فردا بریم پارک وحشت ! تازه افتتاح شده! برای هالووین که ماه دیگه هست میخوان آماده باشه و الان مردم دارن ازش استقبال میکنن . همگی موافقت کردند اما یونا سرش پایین بود و چیزی نمیگفت....
که سوهو متوجه شد....
" سوهو "
همیشه از رفتن به مکان های جدید خوشم میومد مخصوصا وقتی با عشقم و دوستام باشه . همگی میخندیدیم و خوشحال بودیم از اینکه فردا میریم پارک وحشت تا اینکه متوجه شدم یونا سرش پایینه ... تازه یادم افتاد .... بخاطر ناراحتی خفیف قلبی که داره زیاد اینجور جاها نمیاد .حتی تو دوران دبیرستان چند تا اردو نیومد و یا اگه اومده یود حالش بد میشد . با اینکه خطر زیادی نداشت ولی خب امکان سکته قلبی بود ! و کسی غیر از میرا ، خانم چوی ، من و خودش و بابا خبر نداشت. لبخند از روی لبام محو شد و دستمو روی شونش گذاشتمو رو به بچه ها گقتم : اممم خب راستش منو یونا نمیتونیم بیایم ! یونا چشمای آهویی سوالیشو بهم داد . تهیونگ با هیجان گفت :
_ آ سوهو بیا دیگه میخوام بگم دونگی و یونگی و جیمین و جونگکوک و لیسو هم بیان! چند نفری بریم خیلی خوش میگذزه! آ نکنه مشکل اینه نینی هویج میترسه( پوزخند)
یونا عصبی نگاهشو به تهیونگ داد و گفت : نخیرم فردا میریم اون دوستای خلت هم بردار بیار تا نشونشون بدم لی یونا نترس و پر ابهت کیه .
جان؟! یعنی با اینکه میدونه ممکنه بترسه یازم میخواد بیاد؟! عی خدا چه خواهر کله شقی دارم من ! وقتی همگی مشغول غذا خوردن شدند ، یونا آروم دم گوشم گفت : اوپا نگران نباش ! من چیزیم نمیشه! برای کم کردن روی تهیونگ هم که شده میام ....
بعد از خوردن غذا همگی سوار ماشین شدند و رفتند .
___________
فردا صبح
یونا چشماشو باز کرد و با هانایی که در حال شونه کردن موهاش جلوی میز آرایش یونا بود مواجه شد .
" یونا "
+ یاااااا امام زاده بیژن ! تو اینجا چیکار میکنی؟!
÷ سلام خانم خواب آلو ! بلند شو ببینم باید بریم خرید برای امشب ، حالا که اون لیسو و دونگی نچسب هم هستن باید در برابر اکیپ مزخرفشون زیبا ترین ملکه اکیپ باشی!
+ همین الانشم هستم😌
÷ آره با اون موهای سیخ شدت😐
+ زهر مار .......
+ جاااانننن؟! نینی هویج .
" راوی"
دخترک مثل پالت نقاشی که فقط رنگ قرمز نیاز داشت ، از اعصبانیت سرخ سرخ شده بود . که میچا متوجه شد الان دعوایی راه میافته پس با لبخند ضایع ای رو به یونا گفت :
٪ یونا دختر تهیونگ شوخی کرد ما که هممون میدونیم .
_ من اصلا هم شوخی نکردم !
میچا نگاه ترسناکی ب تهیونگ انداخت ک موجب شد خفه شود( همون نگاه ها ک مامانا میگن بذار برسیم خونه..😐)
یونا نفس عمیقی کشید و سعی کرد آرامش خودش رو حفظ کنه که مینهو گفت
~ نظرتون چیه فردا بریم پارک وحشت ! تازه افتتاح شده! برای هالووین که ماه دیگه هست میخوان آماده باشه و الان مردم دارن ازش استقبال میکنن . همگی موافقت کردند اما یونا سرش پایین بود و چیزی نمیگفت....
که سوهو متوجه شد....
" سوهو "
همیشه از رفتن به مکان های جدید خوشم میومد مخصوصا وقتی با عشقم و دوستام باشه . همگی میخندیدیم و خوشحال بودیم از اینکه فردا میریم پارک وحشت تا اینکه متوجه شدم یونا سرش پایینه ... تازه یادم افتاد .... بخاطر ناراحتی خفیف قلبی که داره زیاد اینجور جاها نمیاد .حتی تو دوران دبیرستان چند تا اردو نیومد و یا اگه اومده یود حالش بد میشد . با اینکه خطر زیادی نداشت ولی خب امکان سکته قلبی بود ! و کسی غیر از میرا ، خانم چوی ، من و خودش و بابا خبر نداشت. لبخند از روی لبام محو شد و دستمو روی شونش گذاشتمو رو به بچه ها گقتم : اممم خب راستش منو یونا نمیتونیم بیایم ! یونا چشمای آهویی سوالیشو بهم داد . تهیونگ با هیجان گفت :
_ آ سوهو بیا دیگه میخوام بگم دونگی و یونگی و جیمین و جونگکوک و لیسو هم بیان! چند نفری بریم خیلی خوش میگذزه! آ نکنه مشکل اینه نینی هویج میترسه( پوزخند)
یونا عصبی نگاهشو به تهیونگ داد و گفت : نخیرم فردا میریم اون دوستای خلت هم بردار بیار تا نشونشون بدم لی یونا نترس و پر ابهت کیه .
جان؟! یعنی با اینکه میدونه ممکنه بترسه یازم میخواد بیاد؟! عی خدا چه خواهر کله شقی دارم من ! وقتی همگی مشغول غذا خوردن شدند ، یونا آروم دم گوشم گفت : اوپا نگران نباش ! من چیزیم نمیشه! برای کم کردن روی تهیونگ هم که شده میام ....
بعد از خوردن غذا همگی سوار ماشین شدند و رفتند .
___________
فردا صبح
یونا چشماشو باز کرد و با هانایی که در حال شونه کردن موهاش جلوی میز آرایش یونا بود مواجه شد .
" یونا "
+ یاااااا امام زاده بیژن ! تو اینجا چیکار میکنی؟!
÷ سلام خانم خواب آلو ! بلند شو ببینم باید بریم خرید برای امشب ، حالا که اون لیسو و دونگی نچسب هم هستن باید در برابر اکیپ مزخرفشون زیبا ترین ملکه اکیپ باشی!
+ همین الانشم هستم😌
÷ آره با اون موهای سیخ شدت😐
+ زهر مار .......
۳۹.۵k
۲۷ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.