هم خونه ای (پارت ۲۱ )
هم خونه ای (پارت ۲۱ )
گردنبندی که با دیدنش یاد تمام خاطراتم با یونگی میفتم باید به یونگی پسش بدم
توی فکر بودم که گوشیم زنگ خورد
* الو
× خانم من منشی شرکتتون هستم
* اها خب چی شده
× از طرف شرکت امگا دعوت شدیم به یه جشن
* اها باشه بهش فکر میکنم
گوشیو قطع کردم شاید رفتم به اون جشن آسون ترین راه برای پس دادن گردنبند به یونگی باشه دوباره به منشی زنگ زدم و گفتم که میرم فقط به لباس برای جشن نیاز داشتم برای همین رفتم خرید
شب
از خرید برگشتم و رفتم خوابیدم
صبح
از خواب بیدار شدم امروز شرکت نمیرفتم چون کلی کار داشتم ساعت ۶ عصر هم باید میرفتم به جشن
واسه همین رفتم تا هوا بخورم و قدم بزنم
یه هودی مشکی بایه شلوار پوشیدم و رفتم بیرون درحال قدمزدن به زندگیم فکر میکردم
عاشق هرکسی که شدم ترکم کرد و رفت قبلا عاشق جونگ کوک بودم وقتی بچه بودم بعدا که دوباره توی دانشگاه دیدمش متوجه شدم دیگه بهش حسی ندارم اما دوباره عاشقش شدم وقتی که اونجوری نگرانم شد عاشقش شدم وقتی که درحالی که کلی قرص خورده بودم بیهوش شدم و افتادم توی بغلش بازم احساساتم نسبت بهش رو حس میکردم حتی با اینکه هوشیار نبودم بازم حسش میکردم
در حال فکر کردن بودم که به یک کافه رسیدم کافه چوبی قشنگی بود رفتم داخلش و نشستم روی یک صندلی گارسون امد و سفارشم گرفت و رفت بعد چند مین سفارشم رو آورد یک لیوان شکلات داغ با کیک شکلاتی
بعد از خوردنشون پولشون حساب کردم و امدم بیرون ساعت ۵ عصر بود زود رفتم خونه یه دوش چند مینی گرفتم و امدم بیرون
گردنبندی که با دیدنش یاد تمام خاطراتم با یونگی میفتم باید به یونگی پسش بدم
توی فکر بودم که گوشیم زنگ خورد
* الو
× خانم من منشی شرکتتون هستم
* اها خب چی شده
× از طرف شرکت امگا دعوت شدیم به یه جشن
* اها باشه بهش فکر میکنم
گوشیو قطع کردم شاید رفتم به اون جشن آسون ترین راه برای پس دادن گردنبند به یونگی باشه دوباره به منشی زنگ زدم و گفتم که میرم فقط به لباس برای جشن نیاز داشتم برای همین رفتم خرید
شب
از خرید برگشتم و رفتم خوابیدم
صبح
از خواب بیدار شدم امروز شرکت نمیرفتم چون کلی کار داشتم ساعت ۶ عصر هم باید میرفتم به جشن
واسه همین رفتم تا هوا بخورم و قدم بزنم
یه هودی مشکی بایه شلوار پوشیدم و رفتم بیرون درحال قدمزدن به زندگیم فکر میکردم
عاشق هرکسی که شدم ترکم کرد و رفت قبلا عاشق جونگ کوک بودم وقتی بچه بودم بعدا که دوباره توی دانشگاه دیدمش متوجه شدم دیگه بهش حسی ندارم اما دوباره عاشقش شدم وقتی که اونجوری نگرانم شد عاشقش شدم وقتی که درحالی که کلی قرص خورده بودم بیهوش شدم و افتادم توی بغلش بازم احساساتم نسبت بهش رو حس میکردم حتی با اینکه هوشیار نبودم بازم حسش میکردم
در حال فکر کردن بودم که به یک کافه رسیدم کافه چوبی قشنگی بود رفتم داخلش و نشستم روی یک صندلی گارسون امد و سفارشم گرفت و رفت بعد چند مین سفارشم رو آورد یک لیوان شکلات داغ با کیک شکلاتی
بعد از خوردنشون پولشون حساب کردم و امدم بیرون ساعت ۵ عصر بود زود رفتم خونه یه دوش چند مینی گرفتم و امدم بیرون
۶۷.۷k
۲۲ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.