هم خونه ای (پارت ۱۹)
هم خونه ای (پارت ۱۹)
نفس های داغ یونگی رو از پشت سرم حس میکردم ولی واکنشی نشون ندادم بستنی خوردیم و برگشتیم خونه ی جونگ کوک
* وای خسته شدم
^ برو توی اتاق یکم بخواب معلومه توی این چند روز کم خوابی داشتی برو بخواب تا بدنت سالم بمونه مثل مرده های متحرک شدی دختر
* اوپا
^بله
* میگم میشه فردا با پسرا بریم بار لطفا
^ آخه
* اوپاااا لطفا
^ هیچ وقت نمیتونم در برابر این چشمای مظلومت طاقت بیارم باشه میریم ولی باید یه قولی بدی
* چی
^ دیگه هیچ وقت هیچ وقت سعی نکن خودتو بکشی هیچ وقت کم نخواب هیچ وقت کم غذا نخور و به خودت برس و سالم بمون
حرفاش برام مثل یه قرصه کم یاب بود دلم میخواست همیشه داشته باشمش اما اون قرص کم یابه جوری که نگرانم شده بود بهم آرامش میداد یکی رو داشتم که درکم کنه و سلامتیم رو بخواد
* ب ..... باشه
رفتم بالا و توی اتاق دراز کشیدم و خوابیدم
صبح
از خواب بیدار شدم به خودم رسیدم و یه لباس خوب پوشیدم تا برم شرکت و رفتم طبقه پایین با دیدن یونگی که روی مبل نشسته بود خشکم زد
& ا.ت بیدارشدی میخواستم باهات صحبت کنم
* تو چرا منو ول نمیکنی چرا دست از سرم بر نمیدادی ها
با زدن این حرف از عمارت کوک بیرون رفتم سوار ماشینم شدم و با سرعت به سمت خونه خودم حرکت کردم میدونستم اگه برم شرکت میاد اونجا
چند ساعت بعد روی مبل نشسته بودم گوشیمو روشن کردم و دیدم که کلی بهم پیام دادن و تماس گرفتن
۱۱۰ تماس از دست رفته از جونگ کوک
۲۶۰ تماس از دست رفته از یونگی
۳۰ پیام از طرف جونگ کوک
۷۰ تا پیام از طرف یونگی
دوباره جون کوک بهم زنگ زد منم جوابشو دادم
* بله
^ ا.ت لطفا بهم بگو کجایی دیوانه بازی در نیار بلایی سر خودت نیاری ها
* نگران نباش آدرسو واست میفرستم بیا فقط یونگیو با خودت نیار
نفس های داغ یونگی رو از پشت سرم حس میکردم ولی واکنشی نشون ندادم بستنی خوردیم و برگشتیم خونه ی جونگ کوک
* وای خسته شدم
^ برو توی اتاق یکم بخواب معلومه توی این چند روز کم خوابی داشتی برو بخواب تا بدنت سالم بمونه مثل مرده های متحرک شدی دختر
* اوپا
^بله
* میگم میشه فردا با پسرا بریم بار لطفا
^ آخه
* اوپاااا لطفا
^ هیچ وقت نمیتونم در برابر این چشمای مظلومت طاقت بیارم باشه میریم ولی باید یه قولی بدی
* چی
^ دیگه هیچ وقت هیچ وقت سعی نکن خودتو بکشی هیچ وقت کم نخواب هیچ وقت کم غذا نخور و به خودت برس و سالم بمون
حرفاش برام مثل یه قرصه کم یاب بود دلم میخواست همیشه داشته باشمش اما اون قرص کم یابه جوری که نگرانم شده بود بهم آرامش میداد یکی رو داشتم که درکم کنه و سلامتیم رو بخواد
* ب ..... باشه
رفتم بالا و توی اتاق دراز کشیدم و خوابیدم
صبح
از خواب بیدار شدم به خودم رسیدم و یه لباس خوب پوشیدم تا برم شرکت و رفتم طبقه پایین با دیدن یونگی که روی مبل نشسته بود خشکم زد
& ا.ت بیدارشدی میخواستم باهات صحبت کنم
* تو چرا منو ول نمیکنی چرا دست از سرم بر نمیدادی ها
با زدن این حرف از عمارت کوک بیرون رفتم سوار ماشینم شدم و با سرعت به سمت خونه خودم حرکت کردم میدونستم اگه برم شرکت میاد اونجا
چند ساعت بعد روی مبل نشسته بودم گوشیمو روشن کردم و دیدم که کلی بهم پیام دادن و تماس گرفتن
۱۱۰ تماس از دست رفته از جونگ کوک
۲۶۰ تماس از دست رفته از یونگی
۳۰ پیام از طرف جونگ کوک
۷۰ تا پیام از طرف یونگی
دوباره جون کوک بهم زنگ زد منم جوابشو دادم
* بله
^ ا.ت لطفا بهم بگو کجایی دیوانه بازی در نیار بلایی سر خودت نیاری ها
* نگران نباش آدرسو واست میفرستم بیا فقط یونگیو با خودت نیار
۶۸.۶k
۲۱ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.