پارت نهم
پارت نهم
ا/ت ویو
بعد از اینکه سه ساعت با نامجون انگلیسی کار کردم و یه سری کارای شرکت اومد دستم یه تاکسی گرفتم و آدرس خوابگاه رو بهش دادم
می خواستم تنها دوستی که داشتم رو دوباره ببینم
......
با دیدن نگهبان چو که مشغول دیدن تلویزیون بود لبخند زدمو ضربه ای به شیشه زدم
+کیه؟.....ا/ت تویی؟؟؟
-سلام آقای چو حالتون چطوره؟؟
+باروم نمیشه اینجا چیکار میکنی؟؟
-دلم براتون تنگ شده بود اومدم ببینمتون
+دخترم منم خیلی دلم برات تنگ شده یادته هیچکدوم از دخترای خوابگاه باهات دوست نمیشدن تو همیشه میومدی و با داستانات منو سرگرم می کردی؟
-آره آقای چو یادمه
+داستی اون مردی که اومد از خوابگاه بردت کی بود؟
-برادرم بود
+چی؟؟؟؟ اون مرد پولدار برادرت بود؟
-بله آقای چو وقتی که من و برادرم بچه بودیم پدر و مادرم فقط به اون توجه می کردن وقتی که بزرگتر شدن منو آوردن به این خوابگاه حالا که پدر و مادرم مردن اوپا اومده پیشم و قراره مواظبم باشه
+چه برادر خوبی پس قدرشو بدون
-حتما آقای چو اما من می ترسم چون اون صاحب یه شرکته و از وقتی که منو به عنوان خواهرش معرفی کرده حس خوبی به مدیرعاملاش ندارم مخصوصا آقای یانگ احساس می کنم دنبال یه موقعیتیه تا منو از چشم اوپا بندازه
+باید خیلی حواستو جمع کنی دخترم از این آدما زیاد هست ولی تو نباید خودتو ببازی باید بهشون نشون بدی تو قوی ای و میتونی مثل برادرت باشی
-حق با شماست آقای چو
یونگی ویو
از اتاق جلسه اومدم بیرون
امیدوارم ا/ت بتونه زود انگلیسی رو یاد بگیره اونوقت دهن این مدیرعاملا بسته میشه و میفهمن چقدر خواهرِ من با استعداد و مفیده
-نامجون؟
+بله آقا؟
-ا/ت کجاس؟
+چند دقیقه پیش تاکسی گرفتن و رفتن
-کجا رفت؟؟؟
+نمی دونم به احتمال زیاد رفته خونه
-خیله خب مرخصی
گوشیمو برداشتم و شماره داسام رو گرفتم
+الو یونگی چیزی شده؟
-ا/ت پیشِ توئه؟؟؟
+نه...مگه نبردیش شرکت؟
-نامجون میگه تاکسی گرفته رفته!
+واییی نه یونگی بهت گفتم مواظبش باش الان....اگه یچیزیش بشه چی؟؟
-نگران نباش زود پیداش میکنم
احساس می کنم دیگه نمی دونم بقیشو چی بنویسم((((:
ا/ت ویو
بعد از اینکه سه ساعت با نامجون انگلیسی کار کردم و یه سری کارای شرکت اومد دستم یه تاکسی گرفتم و آدرس خوابگاه رو بهش دادم
می خواستم تنها دوستی که داشتم رو دوباره ببینم
......
با دیدن نگهبان چو که مشغول دیدن تلویزیون بود لبخند زدمو ضربه ای به شیشه زدم
+کیه؟.....ا/ت تویی؟؟؟
-سلام آقای چو حالتون چطوره؟؟
+باروم نمیشه اینجا چیکار میکنی؟؟
-دلم براتون تنگ شده بود اومدم ببینمتون
+دخترم منم خیلی دلم برات تنگ شده یادته هیچکدوم از دخترای خوابگاه باهات دوست نمیشدن تو همیشه میومدی و با داستانات منو سرگرم می کردی؟
-آره آقای چو یادمه
+داستی اون مردی که اومد از خوابگاه بردت کی بود؟
-برادرم بود
+چی؟؟؟؟ اون مرد پولدار برادرت بود؟
-بله آقای چو وقتی که من و برادرم بچه بودیم پدر و مادرم فقط به اون توجه می کردن وقتی که بزرگتر شدن منو آوردن به این خوابگاه حالا که پدر و مادرم مردن اوپا اومده پیشم و قراره مواظبم باشه
+چه برادر خوبی پس قدرشو بدون
-حتما آقای چو اما من می ترسم چون اون صاحب یه شرکته و از وقتی که منو به عنوان خواهرش معرفی کرده حس خوبی به مدیرعاملاش ندارم مخصوصا آقای یانگ احساس می کنم دنبال یه موقعیتیه تا منو از چشم اوپا بندازه
+باید خیلی حواستو جمع کنی دخترم از این آدما زیاد هست ولی تو نباید خودتو ببازی باید بهشون نشون بدی تو قوی ای و میتونی مثل برادرت باشی
-حق با شماست آقای چو
یونگی ویو
از اتاق جلسه اومدم بیرون
امیدوارم ا/ت بتونه زود انگلیسی رو یاد بگیره اونوقت دهن این مدیرعاملا بسته میشه و میفهمن چقدر خواهرِ من با استعداد و مفیده
-نامجون؟
+بله آقا؟
-ا/ت کجاس؟
+چند دقیقه پیش تاکسی گرفتن و رفتن
-کجا رفت؟؟؟
+نمی دونم به احتمال زیاد رفته خونه
-خیله خب مرخصی
گوشیمو برداشتم و شماره داسام رو گرفتم
+الو یونگی چیزی شده؟
-ا/ت پیشِ توئه؟؟؟
+نه...مگه نبردیش شرکت؟
-نامجون میگه تاکسی گرفته رفته!
+واییی نه یونگی بهت گفتم مواظبش باش الان....اگه یچیزیش بشه چی؟؟
-نگران نباش زود پیداش میکنم
احساس می کنم دیگه نمی دونم بقیشو چی بنویسم((((:
۲۴.۸k
۰۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.