پارت یازدهم
پارت یازدهم
ویو آقای یانگ
با این نامه که ا/ت پارانوئید داره می تونستم کارم رو شروع کنم
مطمئنم یونگی وقتی میفهمید خیلی عصبانی میشد و ا/ت رو مینداخت توی بیمارستان روانی و ولش می کرد همونجا
بعدم می رسید نوبت همسر یونگی
-سوک جا دخترم؟
+بله بابا؟
-بهتره تو و برادرت آماده باشید برای عملی کردن نقشه هامون وقتی که زن یونگی رو هم انداختم اونور تو با یونگی ازدواج میکنی و برادرت هم میشه دست راستش
+پدر! برای چی می خوای زندگی یه نفرو فقط به خاطر حرص و طمع خودت سر پول خراب کنی؟؟؟؟
-اولا رو حرف من حرف نزن دوما من به فکر آینده ی تو و سوکجینم
+اما من و سوکجین این آینده رو نمی خواییم من چرا باید با یکی ازدواج کنم که خودش زن داره و اصلا منو نمیشناسه
-چون اینجوری بعد از من می تونین یه زندگی خوب داشته باشین
+من و سوکجین هر دومون از زندگیمون راضین بعدم وضعیتمون که خوبه شما به خاطر همین کارتون از مادر جدا شده اون اصلا از آدمایی که حرص و طمع ثروت دارن خوشش نمیومد
-برام اهمیتی نداره من تا کل ثروت یونگی رو برای خودمون نکنم نمی تونم یه گوشه بشینم
یونگی ویو
ا/ت رو آوردن و نشوندن روی صندلی
آخه یه دختر ساکت و سربه زیری مثل اون چطوری می تونست مشکل روانی داشته باشه؟
دکتر کیم هم اومده بود من کاملا مطمئن بودم که ا/ت هیچ مشکلی نداره
ده دقیقه ای دکتر کیم مشغول معاینه بود که گفت ا/ت کاملا سالمه و هیچ مشکلی نداره
با عصبانیت به مدیر گفتم:
-پس این نامه ای که برام فرستادین چی بوده؟؟؟
×آقای مین لطفا بذارین توضیح بدم!! یه مردی بهم مبلغ هنگفتی داد و گفت اگه خواهرتونو بندازم تیمارستان دو برابر بهم پول میده!
-اون مرد کی بود؟
×اطلاعاتی از خودش نداد فقط بهم گفت اگه اینکارارو انجام بدم بهم پول میده!
-من پنج برابر پولی که بهت گفته رو میدم فقط این نامه رو دیگه بنداز دور!
دست ا/ت رو گرفتم و با هم به طرف ماشین رفتیم
ا/ت ویو
صدای اوپا و داسام رو از بیرون می شنیدم
داشتن راجب من حرف میزدن
اونا فکر می کردن من خوابم اما من همه ی حرفاشونو میشنیدم
-داسام.....باید بیشتر مراقب ا/ت باشیم اگه یه احمقی فقط با پول اومده و بهش گفته دیوونه اس پس مطمئن باش اتفاقای بدتری در انتظارشه
+من که میگم همه ی اینا زیر سر یانگه باید تحت نظر بگیریمش
-من به تو هم مشکوکم
+چییییی؟؟؟ چرا من؟ من که با خواهرت خوب رفتار می کنم!
-به هر حال....از وقتی که آوردمش به هیچ کس اعتماد ندارم
+این حرفت خیلی منو ناراحت کرده یونگی یعنی تو فکر می کنی من که همسرتم ممکنه اینکارو کرده باشم؟
-امکانش هست
از اینکه اوپا و داسام سر من داشتن بحث می کردن ناراحت بودن
ای کاش تو همون خوابگاه می موندم واسه هممون بهتر نبود؟؟؟
ویو آقای یانگ
با این نامه که ا/ت پارانوئید داره می تونستم کارم رو شروع کنم
مطمئنم یونگی وقتی میفهمید خیلی عصبانی میشد و ا/ت رو مینداخت توی بیمارستان روانی و ولش می کرد همونجا
بعدم می رسید نوبت همسر یونگی
-سوک جا دخترم؟
+بله بابا؟
-بهتره تو و برادرت آماده باشید برای عملی کردن نقشه هامون وقتی که زن یونگی رو هم انداختم اونور تو با یونگی ازدواج میکنی و برادرت هم میشه دست راستش
+پدر! برای چی می خوای زندگی یه نفرو فقط به خاطر حرص و طمع خودت سر پول خراب کنی؟؟؟؟
-اولا رو حرف من حرف نزن دوما من به فکر آینده ی تو و سوکجینم
+اما من و سوکجین این آینده رو نمی خواییم من چرا باید با یکی ازدواج کنم که خودش زن داره و اصلا منو نمیشناسه
-چون اینجوری بعد از من می تونین یه زندگی خوب داشته باشین
+من و سوکجین هر دومون از زندگیمون راضین بعدم وضعیتمون که خوبه شما به خاطر همین کارتون از مادر جدا شده اون اصلا از آدمایی که حرص و طمع ثروت دارن خوشش نمیومد
-برام اهمیتی نداره من تا کل ثروت یونگی رو برای خودمون نکنم نمی تونم یه گوشه بشینم
یونگی ویو
ا/ت رو آوردن و نشوندن روی صندلی
آخه یه دختر ساکت و سربه زیری مثل اون چطوری می تونست مشکل روانی داشته باشه؟
دکتر کیم هم اومده بود من کاملا مطمئن بودم که ا/ت هیچ مشکلی نداره
ده دقیقه ای دکتر کیم مشغول معاینه بود که گفت ا/ت کاملا سالمه و هیچ مشکلی نداره
با عصبانیت به مدیر گفتم:
-پس این نامه ای که برام فرستادین چی بوده؟؟؟
×آقای مین لطفا بذارین توضیح بدم!! یه مردی بهم مبلغ هنگفتی داد و گفت اگه خواهرتونو بندازم تیمارستان دو برابر بهم پول میده!
-اون مرد کی بود؟
×اطلاعاتی از خودش نداد فقط بهم گفت اگه اینکارارو انجام بدم بهم پول میده!
-من پنج برابر پولی که بهت گفته رو میدم فقط این نامه رو دیگه بنداز دور!
دست ا/ت رو گرفتم و با هم به طرف ماشین رفتیم
ا/ت ویو
صدای اوپا و داسام رو از بیرون می شنیدم
داشتن راجب من حرف میزدن
اونا فکر می کردن من خوابم اما من همه ی حرفاشونو میشنیدم
-داسام.....باید بیشتر مراقب ا/ت باشیم اگه یه احمقی فقط با پول اومده و بهش گفته دیوونه اس پس مطمئن باش اتفاقای بدتری در انتظارشه
+من که میگم همه ی اینا زیر سر یانگه باید تحت نظر بگیریمش
-من به تو هم مشکوکم
+چییییی؟؟؟ چرا من؟ من که با خواهرت خوب رفتار می کنم!
-به هر حال....از وقتی که آوردمش به هیچ کس اعتماد ندارم
+این حرفت خیلی منو ناراحت کرده یونگی یعنی تو فکر می کنی من که همسرتم ممکنه اینکارو کرده باشم؟
-امکانش هست
از اینکه اوپا و داسام سر من داشتن بحث می کردن ناراحت بودن
ای کاش تو همون خوابگاه می موندم واسه هممون بهتر نبود؟؟؟
۳۳.۱k
۰۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.