part9
part9
سریع از هم جدا شدیم
تهیونگ: دیشب چیشد؟
ا/ت: فک کنم داشتیم فیلم میدیدیم خوابمون برد
تهیونگ: اره
ا/ت: ساعت چنده؟
تهیونگ: 9
ا/ت: چی 9 دیر شده بلند شو بریم مدرسه
تهیونگ: امروز تعطیله
ا/ت: اها وایی حواسم نبود میرم تو اتاق خودم
تهیونگ: ها باشه
رفتم تو اتاق خودم
چرا دیشب پیش او خوابیدم وایی چرا اینکارو کردم
هیچی ولش کن فراموشش کن هیچی نشده چطور دیگه تو چشماش نگاه کنم
خواستم زنگ بزنم به سوآ نگاه کردم سووان بهم پیام داده امشب همو ببینیم
اصلا فراموش کرده بودم جوابشو دادم
ا/ت: باشه
چی بپوشم برای امشب؟
الان دیگه میخوابم بعد بیدار میشم فک میکنم رفتم خوابیدم
شب
لباسمو عوض کردمو خواستم برم
م: کجا؟
ا/ت: سرقرار
م: با کی؟
ا/ت: یکی از همکلاسیام
م: تو درستو نمیخونی و میخوای بری قرار بزاری
ا/ت: مامان دیرم میشه خب من رفتم
تهیونگ
از اتاقم رفتم بیرون
م: درساتو خوندی؟
تهیونگ: اره، خاله، ا/ت کجاست؟
م: تازه رفت گفت میره سرقرار تهیونگ او که بامن زیاد حرف نمیزنه تو حواست بهش باشه
تهیونگ: چشم خب کی رفته؟
م: همین الان
تهیونگ: خب منم میرم بیرون کار دارم
م: باشه مراقب خودت باش
تهیونگ: خدافظ
سریع رفتم دنبال ا/ت
یک ساعت بعد
رسید به یه کافه سووان دید و رفت نشست اخه دختره ی احمق هرکی گفت دوست داره باید باهاش بری سرقرار
چونهو: میدونستم اینجایی
تهیونگ: چرا هرجا میرم هستی؟از کجا فهمیدی اینجام؟
چونهو:راستش با یکی از دوستام که دوست مایکله بودم که مایکل بهش زنگ زد و فهمیدم سووان با ا/ت رفته سرقرار و پرسیدم کجا گفت اینجا گفتم حتما تو اینجایی منم اومدم
تهیونگ:خب چرا اومدی؟
چونهو: حوصلم سررفته بود
تهیونگ: دیوونه منو ا/ت تو یه خونه زندگی میکنیم
چونهو: چی؟ باهم ازدواج کردید یعنی داره بهت خیانت میکنه
تهیونگ: اِ
چونهو: پس چی؟
تهیونگ: پدرو مادر او منو بزرگ کردن
چونهو: دروغ
تهیونگ: راست میگم
چونهو: واقعا؟
تهیونگ: میگم اره مامانش گفت حواسم به
ا/ت باشه
#فیک
#سناریو
سریع از هم جدا شدیم
تهیونگ: دیشب چیشد؟
ا/ت: فک کنم داشتیم فیلم میدیدیم خوابمون برد
تهیونگ: اره
ا/ت: ساعت چنده؟
تهیونگ: 9
ا/ت: چی 9 دیر شده بلند شو بریم مدرسه
تهیونگ: امروز تعطیله
ا/ت: اها وایی حواسم نبود میرم تو اتاق خودم
تهیونگ: ها باشه
رفتم تو اتاق خودم
چرا دیشب پیش او خوابیدم وایی چرا اینکارو کردم
هیچی ولش کن فراموشش کن هیچی نشده چطور دیگه تو چشماش نگاه کنم
خواستم زنگ بزنم به سوآ نگاه کردم سووان بهم پیام داده امشب همو ببینیم
اصلا فراموش کرده بودم جوابشو دادم
ا/ت: باشه
چی بپوشم برای امشب؟
الان دیگه میخوابم بعد بیدار میشم فک میکنم رفتم خوابیدم
شب
لباسمو عوض کردمو خواستم برم
م: کجا؟
ا/ت: سرقرار
م: با کی؟
ا/ت: یکی از همکلاسیام
م: تو درستو نمیخونی و میخوای بری قرار بزاری
ا/ت: مامان دیرم میشه خب من رفتم
تهیونگ
از اتاقم رفتم بیرون
م: درساتو خوندی؟
تهیونگ: اره، خاله، ا/ت کجاست؟
م: تازه رفت گفت میره سرقرار تهیونگ او که بامن زیاد حرف نمیزنه تو حواست بهش باشه
تهیونگ: چشم خب کی رفته؟
م: همین الان
تهیونگ: خب منم میرم بیرون کار دارم
م: باشه مراقب خودت باش
تهیونگ: خدافظ
سریع رفتم دنبال ا/ت
یک ساعت بعد
رسید به یه کافه سووان دید و رفت نشست اخه دختره ی احمق هرکی گفت دوست داره باید باهاش بری سرقرار
چونهو: میدونستم اینجایی
تهیونگ: چرا هرجا میرم هستی؟از کجا فهمیدی اینجام؟
چونهو:راستش با یکی از دوستام که دوست مایکله بودم که مایکل بهش زنگ زد و فهمیدم سووان با ا/ت رفته سرقرار و پرسیدم کجا گفت اینجا گفتم حتما تو اینجایی منم اومدم
تهیونگ:خب چرا اومدی؟
چونهو: حوصلم سررفته بود
تهیونگ: دیوونه منو ا/ت تو یه خونه زندگی میکنیم
چونهو: چی؟ باهم ازدواج کردید یعنی داره بهت خیانت میکنه
تهیونگ: اِ
چونهو: پس چی؟
تهیونگ: پدرو مادر او منو بزرگ کردن
چونهو: دروغ
تهیونگ: راست میگم
چونهو: واقعا؟
تهیونگ: میگم اره مامانش گفت حواسم به
ا/ت باشه
#فیک
#سناریو
۲۵.۰k
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.