part
part8
تهیونگ
نشسته بودم بیرون ا/ت اومد پیشم
تهیونگ: ا/ت تو اینجا چیکار میکنی؟
ا/ت: خب نگرانت شدم اومدم ببینم چیشده خوبی؟ اگه خوب نیستی تا بریم دکتر
تهیونگ: خوبم نگران نباش برو سرکلاس
ا/ت: برم سرکلاس که چی بشه من که نه درس میخونم نه میفهمم
تهیونگ: منم یکم سرم درد میکرد
ا/ت: اخیی فدات شم سرت درد میکرد
تهیونگ: اهمم
ا/ت: خب بیا سرتو بشکونم خودش خوب میشه
چونهو: تهیونگاااا
تهیونگ: چونهو مگه کلاس نداری؟
چونهو: استادمون گفت ازادید
تهیونگ: چه خوب
چونهو: سلام
ا/ت: سلام اِ فرشته ی نجاتم
چونهو: شما دوتا اینجا چیکار میکنید؟
تهیونگ: هیچی
ا/ت: تو برو سرکلاس بعد من میام
تهیونگ: باشه من رفتم توهم بیا
چونهو: منم میرم دیگه
ا/ت: به سلامت فرشته ی نجاتم
چند ساعت بعد
خونه بودیم
رفتم تو اتاق تهیونگ
تهیونگ: چرا در نمیزنی برو بیرون لباس تنم نیست
ا/ت: میخوام ببینمت
تهیونگ: اِ
ا/ت: وایی تهیونگ کوچولومون بزرگ شده چه بدنی داره
تهیونگ: ا/ت برو بیرون
ا/ت: خوش به حال دوست دخترت😉😉
تهیونگ: باشه حالا تو برو
ا/ت: باشه رفتم
یه دقیقه بعد
تهیونگ: بیا
ا/ت: چرا تعجب میکنی که دیدمت یادت
رفته باهم میرفتیم حموم
تهیونگ: 5 سالمون بود میرفتیم الان دیگه بزرگ شدیم مثل بچگی نیستیم پس یه چیزای شخصی داریم درسته؟
ا/ت: ها اره ببخشید من یکم گیجم
تهیونگ: نه فدات شم این چه حرفیه حالا برای چی اومده بودی
ا/ت: هیچی درس داری بخون
تهیونگ: نه تموم شدم
ا/ت: میخواستم باهم فیلم ببینیم
تهیونگ: خب بیا ببینیم
ا/ت: خوراکی هم خریدم
تهیونگ: بیا اینجا بشین تا ببینیم
ا/ت: باشه
صبح
ا/ت: سوآ چه خوب اومدی پیشم بخوابی
تهیونگ: چه بالشی دارم که میتونم بغلش کنم
ا/ت:سوآ صدات تغییر نکرده؟
تهیونگ: مگه بالش حرف میزنه؟
چشمام رو باز کردم صورت تهیونگ دیدم
شاید پنج سانت بیشتر فاصله نداشتیم
#فیک
#سناریو
(راستی این فیک مدرسه ای نیست شاید قسمتی ازش باشه ولی موضوع اصلی برای چند سال دیگست)
تهیونگ
نشسته بودم بیرون ا/ت اومد پیشم
تهیونگ: ا/ت تو اینجا چیکار میکنی؟
ا/ت: خب نگرانت شدم اومدم ببینم چیشده خوبی؟ اگه خوب نیستی تا بریم دکتر
تهیونگ: خوبم نگران نباش برو سرکلاس
ا/ت: برم سرکلاس که چی بشه من که نه درس میخونم نه میفهمم
تهیونگ: منم یکم سرم درد میکرد
ا/ت: اخیی فدات شم سرت درد میکرد
تهیونگ: اهمم
ا/ت: خب بیا سرتو بشکونم خودش خوب میشه
چونهو: تهیونگاااا
تهیونگ: چونهو مگه کلاس نداری؟
چونهو: استادمون گفت ازادید
تهیونگ: چه خوب
چونهو: سلام
ا/ت: سلام اِ فرشته ی نجاتم
چونهو: شما دوتا اینجا چیکار میکنید؟
تهیونگ: هیچی
ا/ت: تو برو سرکلاس بعد من میام
تهیونگ: باشه من رفتم توهم بیا
چونهو: منم میرم دیگه
ا/ت: به سلامت فرشته ی نجاتم
چند ساعت بعد
خونه بودیم
رفتم تو اتاق تهیونگ
تهیونگ: چرا در نمیزنی برو بیرون لباس تنم نیست
ا/ت: میخوام ببینمت
تهیونگ: اِ
ا/ت: وایی تهیونگ کوچولومون بزرگ شده چه بدنی داره
تهیونگ: ا/ت برو بیرون
ا/ت: خوش به حال دوست دخترت😉😉
تهیونگ: باشه حالا تو برو
ا/ت: باشه رفتم
یه دقیقه بعد
تهیونگ: بیا
ا/ت: چرا تعجب میکنی که دیدمت یادت
رفته باهم میرفتیم حموم
تهیونگ: 5 سالمون بود میرفتیم الان دیگه بزرگ شدیم مثل بچگی نیستیم پس یه چیزای شخصی داریم درسته؟
ا/ت: ها اره ببخشید من یکم گیجم
تهیونگ: نه فدات شم این چه حرفیه حالا برای چی اومده بودی
ا/ت: هیچی درس داری بخون
تهیونگ: نه تموم شدم
ا/ت: میخواستم باهم فیلم ببینیم
تهیونگ: خب بیا ببینیم
ا/ت: خوراکی هم خریدم
تهیونگ: بیا اینجا بشین تا ببینیم
ا/ت: باشه
صبح
ا/ت: سوآ چه خوب اومدی پیشم بخوابی
تهیونگ: چه بالشی دارم که میتونم بغلش کنم
ا/ت:سوآ صدات تغییر نکرده؟
تهیونگ: مگه بالش حرف میزنه؟
چشمام رو باز کردم صورت تهیونگ دیدم
شاید پنج سانت بیشتر فاصله نداشتیم
#فیک
#سناریو
(راستی این فیک مدرسه ای نیست شاید قسمتی ازش باشه ولی موضوع اصلی برای چند سال دیگست)
- ۴۵.۲k
- ۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط