پارت

پارت۱۴
هایجین کم کم داشت چشاش و باز میکرد که جونگکوک دکتر و صدا کرد و بعد از اینکه دکتر هایجین و معاینه کرد رفت و هایجین موند و جونگکوک
هایجین:مت...متاسفم
جونگکوک:نه نه این حرف و نزن
هایجین:قول...بده...اگه ..من مردم....زندگی .......خوبی داشته...... باشی
جونگکوک:نه نه تو جایی قرار نیست بری(گریه)
هایجین:گریه...نکن....من....من..دیگه نمیتونم...تحمل...کنم
جونگکوک:تو پیش من میمونی
که یدفعه اقدام هایجین وارد اتاق شدن
مادربزرگ هایجین:هایجین
هایجین:شمااینجا چیکار میکنین ایییی
جونگکوک:به خودت فشار نیار
مادربزرگ هایجین:مارو ببخش
مادربزرگ پدری هایجین:ما اشتباه کردیم
هایجین:وقتی بهتون نیاز داشتم نبودین وقتی با افسردگی میجنگیدم نبودین وقتی میخواستم خود*کشی کنم نبودین وقتی از همه جا نا امید شدم وقتی مامان و بابام و از دست دادم نبودین بهم لقب هر..زه دادین نحس صدام کردین الان اومدین اینجا چیکار هاننننن
جونگکوک:هایجین عزیزم اروم باش
پدربزرگ هایجین:متاسفم
هایجین:برید از اینجا برید(جیغ و داد)
هایجین انقدر حالش بد شده بود که زخمش خیلی زود باز شد و شروع به خون ریزی کرد و دوباره رفت اتاق عمل و وقتی دکتر برگشت
...........