𝗣𝗮𝗿⁷⁸
𝗣𝗮𝗿⁷⁸
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
نیم نگاهی به همونی کردم و دوباره برگشتم به طرف جونگ کوک:
ا/ت: میخوام برم پیش جین.
حس کردم فکش سفت و منقبض شد و یخ بست.
اما کمی بعد لب باز کرد:
جونگ کوک: خودم میبرمت.
ا/ت: میخوام تنها...
جونگ کوک:گفتم میبرمت.
لبم رو از استرس و رفتارش گاز گرفتم و نگاهم رو ازش دزدیدم.
قرار نيست وقتی ازم خوشش نمیاد مرتب بهم تاکید کنه من زنشم و اون شوهرمه.
عصر آماده شدم تا همراهش برم سر خاک جین.
کسی به در زد و اون صدای خودش بود که به گوشم رسيد:
جونگ کوک: آماده شدی ا/ت؟
با حرص چشمام رو به هم فشار دادم و گفتم:
ا/ت: بله، الان میام.
بی اجازه درِ اتاقم رو باز کرد.
داشتم کیفم رو بر میداشتم که یهو برگشتم به طرفش...
نگاهش روی ظاهر و لباسام ثابت شد و آروم گفت:
جونگ کوک: همونی رفته بیرون، بیا ما هم زود برگردیم...شب ظاهرا مهمون داره،بايد برگردی کمکش کنی.
ا/ت: مهمون.
پا گذاشت توی اتاق:
جونگ کوک: نمیدونم چی تو سرش میگذره، شاید میخواد به بقیه بگه که ما ازدواج کردیم...
ا/ت: قرار شد بذارید وقتی من خواستم.
جونگ کوک: تو وقتی قراره بیای خونه ی من، باید یه حرفی واسه گفتن داشته باشم یا نه؟
ا/ت: من که الان نمیخوام بیام.
جونگ کوک: تو آشپزخونه یه بار بهت گفتم، همونی گفت زنتو ببر خونه خودت.
حسِ خوبی از حرفش نگرفتم.
با حرص گفتم:
ا/ت: من فعلا آمادگی شو ندارم، یه جوری حرف نزنین که انگار از خدام بود تو این شرایط قرار بگيرم.
اخم کرد و با عصبانیتِ کنترل شده ای گفت:
جونگ کوک: منو چی میگی پس؟من از خدام بود؟
ا/ت: خودت خواستی، مجبورت نکردم که....
سرش رو تکون داد:
جونگ کوک: انتظار داشتی به آبروی خانوادم بر نخوره زنه یه مرد غریبه شی؟
ا/ت: هر چی باشه اون صاف و صادق بهم گفت صوریه، تهش هم که این ماجرا تموم شه هر کی راه خودشو میره...
یک آن بازوم رو گرفت و منو کشید به طرف خودش، نگاه سرکشش حالا خیره شده بود به مردمک هام و با تحکم توی صورتم و با دندون قروچه ای گفت:
•پارت هفتاد و هشتم•
•یاس•
شرایط:۳۵لایک
فالو کردن نویسنده:)
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
نیم نگاهی به همونی کردم و دوباره برگشتم به طرف جونگ کوک:
ا/ت: میخوام برم پیش جین.
حس کردم فکش سفت و منقبض شد و یخ بست.
اما کمی بعد لب باز کرد:
جونگ کوک: خودم میبرمت.
ا/ت: میخوام تنها...
جونگ کوک:گفتم میبرمت.
لبم رو از استرس و رفتارش گاز گرفتم و نگاهم رو ازش دزدیدم.
قرار نيست وقتی ازم خوشش نمیاد مرتب بهم تاکید کنه من زنشم و اون شوهرمه.
عصر آماده شدم تا همراهش برم سر خاک جین.
کسی به در زد و اون صدای خودش بود که به گوشم رسيد:
جونگ کوک: آماده شدی ا/ت؟
با حرص چشمام رو به هم فشار دادم و گفتم:
ا/ت: بله، الان میام.
بی اجازه درِ اتاقم رو باز کرد.
داشتم کیفم رو بر میداشتم که یهو برگشتم به طرفش...
نگاهش روی ظاهر و لباسام ثابت شد و آروم گفت:
جونگ کوک: همونی رفته بیرون، بیا ما هم زود برگردیم...شب ظاهرا مهمون داره،بايد برگردی کمکش کنی.
ا/ت: مهمون.
پا گذاشت توی اتاق:
جونگ کوک: نمیدونم چی تو سرش میگذره، شاید میخواد به بقیه بگه که ما ازدواج کردیم...
ا/ت: قرار شد بذارید وقتی من خواستم.
جونگ کوک: تو وقتی قراره بیای خونه ی من، باید یه حرفی واسه گفتن داشته باشم یا نه؟
ا/ت: من که الان نمیخوام بیام.
جونگ کوک: تو آشپزخونه یه بار بهت گفتم، همونی گفت زنتو ببر خونه خودت.
حسِ خوبی از حرفش نگرفتم.
با حرص گفتم:
ا/ت: من فعلا آمادگی شو ندارم، یه جوری حرف نزنین که انگار از خدام بود تو این شرایط قرار بگيرم.
اخم کرد و با عصبانیتِ کنترل شده ای گفت:
جونگ کوک: منو چی میگی پس؟من از خدام بود؟
ا/ت: خودت خواستی، مجبورت نکردم که....
سرش رو تکون داد:
جونگ کوک: انتظار داشتی به آبروی خانوادم بر نخوره زنه یه مرد غریبه شی؟
ا/ت: هر چی باشه اون صاف و صادق بهم گفت صوریه، تهش هم که این ماجرا تموم شه هر کی راه خودشو میره...
یک آن بازوم رو گرفت و منو کشید به طرف خودش، نگاه سرکشش حالا خیره شده بود به مردمک هام و با تحکم توی صورتم و با دندون قروچه ای گفت:
•پارت هفتاد و هشتم•
•یاس•
شرایط:۳۵لایک
فالو کردن نویسنده:)
۱۰.۳k
۲۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.