𝗣𝗮𝗿⁷⁶
𝗣𝗮𝗿⁷⁶
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
نفسم توی سینه ام حبس شد.
بوی ادکلنش با قدرت توی ریه هام نفوذ کرد.
انگار زود تر از خودش،بوی عطرش بود که یه چیزهایی رو بهم الهام میکرد.
دست دراز کرد به طرفم و تار ی از موهام روبه پشت گوشم فرستاد.
نفسم حبس شد توی سینه ام و آب دهنم رو بی اختیار با صدا قورت دادم نگاهم رو پایین انداختم و سرم رو عقب کشیدم.
جونگ کوک: ازم خجالت نکش.
از چیزی که به زبون اورد یخ زدم.
واقعیت همین بود و من خيلی ناشيانه داشتم از گودِ واقیعت فرار میکردم.
زیر لب زمزمه کردم:
ا/ت: جونگ کوک....!
جونگ کوک: هیش....
ا/ت: مگه قرار نبود اینجوری نباشه...
جونگ کوک: من با کسی قراری نداشتم، انگار هنوز هضمش نکردی که من و تو زن و شوهریم،یه زن و شوهرِ واقعی...
ا/ت: ولی آخه....
جونگ کوک: ولی و اما و اگر نداره،اون شب حرف زدی،منم پیشنهاد دادم،توام درخواستِ ازدواجمو قبول کردی.
چشمام یک خورده گشاد شدن و گفتم:
ا/ت: آره،آره، ما حرف زدیم اما تو گفتی میخوای بهم کمک کنی،گفتی اگه قراره بخاطر حمايتِ شوگا برم زنِ موقت ش بشم،خودت...
با نگاه تیزش توی چشمام، محکم گفت:
جونگ کوک:اسمت الان تو شناسنامه ی منه،به عنوانِ زنِ رسمیم، بعد تو از کسی حرف میزنی که میخواست باهاش ازدواج موقت کنی؟
وا رفتم.
ا/ت: جونگ کوک...
همونی: چه خبرتونه بچه ها؟
نگاهم هنوز توی نگاه جونگ کوک بود.
بلند و عصبی گفت:
جونگ کوک: چیزی نیست همونی.
بدنم از فشار و عصبانیت بود که بیاراده شروع کرد به لرزیدن.
دستم رو گرفت و صندلی رو کنار کشید تا بشينم.
تا نشستم لیوانی آب پر کرد و به دستم داد.
ليوان رو از دستش گرفتم و آب رو خوردم و اونم همونطور خیره نگاهم میکرد.
لیوان رو که به دستش دادم گفتم:
ا/ت: من....من از اول گفتم ازدواجمون صوریِ.
جونگ کوک: هرچی،،هرچی ا/ت، تو الان زنِ منی.
اسمم رو که به زبون اورد موهای تنم سیخ شدن.
نه اینکه چندشم بشه،اما یه جوری شدم که خودمم حس و حالم رو نمیفهمیدم.
نفس نفس میزد.
درست مثل خودم پریشون بود.
هیچ وقت منو ا/ت خطاب نکرده بود.
هميشه میگفت زن دایی یا ا/ت خانم، اما حالا برای اون من ا/تِ خالی بودم.
لیوان رو گذاشت روی میز، نفسش رو بیرون داد و محکم گفت:
جونگ کوک: همونی میگه باید زنتو ببری خونه خودت....
ادامه کامنت
•پارت هفتاد و ششم•
•یاس•
شرایط:۳۵لایک
فالو کردن نویسنده:)
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
نفسم توی سینه ام حبس شد.
بوی ادکلنش با قدرت توی ریه هام نفوذ کرد.
انگار زود تر از خودش،بوی عطرش بود که یه چیزهایی رو بهم الهام میکرد.
دست دراز کرد به طرفم و تار ی از موهام روبه پشت گوشم فرستاد.
نفسم حبس شد توی سینه ام و آب دهنم رو بی اختیار با صدا قورت دادم نگاهم رو پایین انداختم و سرم رو عقب کشیدم.
جونگ کوک: ازم خجالت نکش.
از چیزی که به زبون اورد یخ زدم.
واقعیت همین بود و من خيلی ناشيانه داشتم از گودِ واقیعت فرار میکردم.
زیر لب زمزمه کردم:
ا/ت: جونگ کوک....!
جونگ کوک: هیش....
ا/ت: مگه قرار نبود اینجوری نباشه...
جونگ کوک: من با کسی قراری نداشتم، انگار هنوز هضمش نکردی که من و تو زن و شوهریم،یه زن و شوهرِ واقعی...
ا/ت: ولی آخه....
جونگ کوک: ولی و اما و اگر نداره،اون شب حرف زدی،منم پیشنهاد دادم،توام درخواستِ ازدواجمو قبول کردی.
چشمام یک خورده گشاد شدن و گفتم:
ا/ت: آره،آره، ما حرف زدیم اما تو گفتی میخوای بهم کمک کنی،گفتی اگه قراره بخاطر حمايتِ شوگا برم زنِ موقت ش بشم،خودت...
با نگاه تیزش توی چشمام، محکم گفت:
جونگ کوک:اسمت الان تو شناسنامه ی منه،به عنوانِ زنِ رسمیم، بعد تو از کسی حرف میزنی که میخواست باهاش ازدواج موقت کنی؟
وا رفتم.
ا/ت: جونگ کوک...
همونی: چه خبرتونه بچه ها؟
نگاهم هنوز توی نگاه جونگ کوک بود.
بلند و عصبی گفت:
جونگ کوک: چیزی نیست همونی.
بدنم از فشار و عصبانیت بود که بیاراده شروع کرد به لرزیدن.
دستم رو گرفت و صندلی رو کنار کشید تا بشينم.
تا نشستم لیوانی آب پر کرد و به دستم داد.
ليوان رو از دستش گرفتم و آب رو خوردم و اونم همونطور خیره نگاهم میکرد.
لیوان رو که به دستش دادم گفتم:
ا/ت: من....من از اول گفتم ازدواجمون صوریِ.
جونگ کوک: هرچی،،هرچی ا/ت، تو الان زنِ منی.
اسمم رو که به زبون اورد موهای تنم سیخ شدن.
نه اینکه چندشم بشه،اما یه جوری شدم که خودمم حس و حالم رو نمیفهمیدم.
نفس نفس میزد.
درست مثل خودم پریشون بود.
هیچ وقت منو ا/ت خطاب نکرده بود.
هميشه میگفت زن دایی یا ا/ت خانم، اما حالا برای اون من ا/تِ خالی بودم.
لیوان رو گذاشت روی میز، نفسش رو بیرون داد و محکم گفت:
جونگ کوک: همونی میگه باید زنتو ببری خونه خودت....
ادامه کامنت
•پارت هفتاد و ششم•
•یاس•
شرایط:۳۵لایک
فالو کردن نویسنده:)
۹.۴k
۲۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.