همسایه ی من جئون جونگ کوکه ( p²⁸ )
همسایه ی من جئون جونگ کوکه ( p²⁸ )
پسری که اون رو نجات داده بود، لب هاشو روی لب های صورتی ا/ت قرار داد
ا/ت جا خورده بود
حالا دیگه کاملا هوشیار بود!
وقتی این صحنه رو دید و وقتی نزدیکی بیش از اندازه ی خودش و اون پسر به همراه اون همه نگاه که روشون متمرکز شده بود، رو دید...
خیلی شوکه شد
داشت با انگشتاش به بدن پسرک ضربه میزد تا ولش کنه
اما این تقلا ها کافی نبود
پسرک بیشتر از این ها میخواست..
هرچقدر پسرک لب های ا/ت رو میبوسید حریص تر و حریص تر میشد..
دستشو پشت کمر ا/ت گرفت و ا/ت رو به خودش نزدیک تر کرد...
ا/ت دیگه توانایی نداشت و بشدت اذیت شده بود...
پسرک زبونشو داخل دهان ا/ت کرد
و هر بار که این کار رو انجام میداد،
باعث میشد ا/ت بیشتر بدن پشرک رو چنگ بزنه..
ا/ت نفس کم اورده بود و دیگه تحملی نداشت،
که بلاخره پسرکی که لباسی مشکی بر تن داشت ولش کرد...
چشماش تا بیشترین حد ممکن درشت شده بود.
از شوک این موضوع و این اتفاقی که افتاده..
هردو نفس نفس میزدند و به هم خیره بودند...
ا/ت بدنش بی جون شده بود...
در حدی که این پسرک بود که بدن ا/ت رو در دست داشت.
ا/ت حالا متوجه موقعیتی شده بود که درش قرار داشت..
از پسرک دور شد و خودش رو جمع و جور کرد
بلاخره چشمش رو از پسرک برداشت و به اطرافش نگاهی کرد
همه به اون دو نفر خیره بودند و همهمه ای وجود داشت...
همچی عادی و بر وقف مراد پسرک بود تا وقتی که..
پسری که اون رو نجات داده بود، لب هاشو روی لب های صورتی ا/ت قرار داد
ا/ت جا خورده بود
حالا دیگه کاملا هوشیار بود!
وقتی این صحنه رو دید و وقتی نزدیکی بیش از اندازه ی خودش و اون پسر به همراه اون همه نگاه که روشون متمرکز شده بود، رو دید...
خیلی شوکه شد
داشت با انگشتاش به بدن پسرک ضربه میزد تا ولش کنه
اما این تقلا ها کافی نبود
پسرک بیشتر از این ها میخواست..
هرچقدر پسرک لب های ا/ت رو میبوسید حریص تر و حریص تر میشد..
دستشو پشت کمر ا/ت گرفت و ا/ت رو به خودش نزدیک تر کرد...
ا/ت دیگه توانایی نداشت و بشدت اذیت شده بود...
پسرک زبونشو داخل دهان ا/ت کرد
و هر بار که این کار رو انجام میداد،
باعث میشد ا/ت بیشتر بدن پشرک رو چنگ بزنه..
ا/ت نفس کم اورده بود و دیگه تحملی نداشت،
که بلاخره پسرکی که لباسی مشکی بر تن داشت ولش کرد...
چشماش تا بیشترین حد ممکن درشت شده بود.
از شوک این موضوع و این اتفاقی که افتاده..
هردو نفس نفس میزدند و به هم خیره بودند...
ا/ت بدنش بی جون شده بود...
در حدی که این پسرک بود که بدن ا/ت رو در دست داشت.
ا/ت حالا متوجه موقعیتی شده بود که درش قرار داشت..
از پسرک دور شد و خودش رو جمع و جور کرد
بلاخره چشمش رو از پسرک برداشت و به اطرافش نگاهی کرد
همه به اون دو نفر خیره بودند و همهمه ای وجود داشت...
همچی عادی و بر وقف مراد پسرک بود تا وقتی که..
۱۳.۷k
۱۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.