"نفرین عشق"
"نفرین عشق"
season:²
part:⁵⁰
بدون اهمیت به حرفام شکمم رو با اون دستای بزرگ و انگشتای کشیده و البته گرمش یکم ماساژ داد انگار که دستاش جادو داشتن به چشماش زل زده بودم و غرق نگاه کردن بهش بودم که یهو به خودم اومدم و با جدیت گفت
یونا:چیکار میکنی
تهیونگ:حالت بهتره؟
یونا:خیلی کله شقی
تهیونگ:تو هم خیلی خودتو میگیری
یونا:خوب میکنم
تهیونگ:پس منم...تازه سنگین هم هستی
یونا:از کجا میدونی
تهیونگ:میفهمم...
هنوز به طور کامل حواسش سر جاش نبود و سرگیجه کمی داشت
یونا: بگو
حرفی نزد
یونا:هی با توام
تهیونگ:خب...
یونا:برو کنار
کشیدش یه ور دیگه و بالا آورد
تهیونگ:فکر کنم بخاطر مست کردنت بود که حال نداشتی
با دست اشاره کرد که چیزی نگه
تهیونگ:باشه...
بعد از چند دقیقه کارش تموم شد
تهیونگ:بهتری؟
چون دیگه توانی نداشت داشت میفتاد زمین که گرفت بغلش
تهیونگ:فهمیدم
رفتن سمت ماشین و سوار شدن
لیام:بهتری؟
یونا:آره یکم
لیام: حرکت کنیم؟
تهیونگ:اوهوم برو
با حالت خواب آلود به پدرش گفت
باک هیون:بابایی
تهیونگ:جانم؟
باک هیون:گوشتو بیار جلو
بعد از اینکه حرفشو بهش زد روشو برگردوند به لیام و گفت
تهیونگ:فعلا حرکت نکن
بیرون منتظر پسرش بود تا کارش تموم شه
باک هیون:بابایی... میگم اون خانمه که اسمش یونا هست کیه
تهیونگ:خب اون...
باک هیون:خیلی باهم صمیمی هستین
تهیونگ:بعدا بهت میگم کیه
باک هیون:میشه الان بگی؟
با لبخند گفت
تهیونگ:نه همه چی به موقعش
باک هیون:پس کی وقتش میشه
تهیونگ:میگم...
ادامه دارد...
لینک چنل روبیکام:
https://rubika.ir/fake_novel_bts
#فیک_بی_تی_اس #فیک #بی_تی_اس #تهیونگ #جونگکوک #شوگا #نامجون #جیهوپ #جیمین #جین #اسمات #وانشات
season:²
part:⁵⁰
بدون اهمیت به حرفام شکمم رو با اون دستای بزرگ و انگشتای کشیده و البته گرمش یکم ماساژ داد انگار که دستاش جادو داشتن به چشماش زل زده بودم و غرق نگاه کردن بهش بودم که یهو به خودم اومدم و با جدیت گفت
یونا:چیکار میکنی
تهیونگ:حالت بهتره؟
یونا:خیلی کله شقی
تهیونگ:تو هم خیلی خودتو میگیری
یونا:خوب میکنم
تهیونگ:پس منم...تازه سنگین هم هستی
یونا:از کجا میدونی
تهیونگ:میفهمم...
هنوز به طور کامل حواسش سر جاش نبود و سرگیجه کمی داشت
یونا: بگو
حرفی نزد
یونا:هی با توام
تهیونگ:خب...
یونا:برو کنار
کشیدش یه ور دیگه و بالا آورد
تهیونگ:فکر کنم بخاطر مست کردنت بود که حال نداشتی
با دست اشاره کرد که چیزی نگه
تهیونگ:باشه...
بعد از چند دقیقه کارش تموم شد
تهیونگ:بهتری؟
چون دیگه توانی نداشت داشت میفتاد زمین که گرفت بغلش
تهیونگ:فهمیدم
رفتن سمت ماشین و سوار شدن
لیام:بهتری؟
یونا:آره یکم
لیام: حرکت کنیم؟
تهیونگ:اوهوم برو
با حالت خواب آلود به پدرش گفت
باک هیون:بابایی
تهیونگ:جانم؟
باک هیون:گوشتو بیار جلو
بعد از اینکه حرفشو بهش زد روشو برگردوند به لیام و گفت
تهیونگ:فعلا حرکت نکن
بیرون منتظر پسرش بود تا کارش تموم شه
باک هیون:بابایی... میگم اون خانمه که اسمش یونا هست کیه
تهیونگ:خب اون...
باک هیون:خیلی باهم صمیمی هستین
تهیونگ:بعدا بهت میگم کیه
باک هیون:میشه الان بگی؟
با لبخند گفت
تهیونگ:نه همه چی به موقعش
باک هیون:پس کی وقتش میشه
تهیونگ:میگم...
ادامه دارد...
لینک چنل روبیکام:
https://rubika.ir/fake_novel_bts
#فیک_بی_تی_اس #فیک #بی_تی_اس #تهیونگ #جونگکوک #شوگا #نامجون #جیهوپ #جیمین #جین #اسمات #وانشات
۴.۲k
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.