ℙ𝕒𝕣𝕥 ۱
ℙ𝕒𝕣𝕥 ۱
/بس کن!....بهت گفتم نمیتونم تقلب کنم!...دست از سرم بردار....
٫خیلی بچه مثبتی!...آخرش یجا کارت به من گیر میکنه اونوقت منم که بهت بی محلی میکنم عوضی!
+بس کنید!!!....حالمو بد کردید بچه سالا!!دهنتونو ببندید و فقط کار خودتونو انجام بدید!(داد)
٫تو کی هستی که با من اینجوری حرف میزنی ها؟؟؟بلند شو ببینم!
+(بلند شدن) من کسیم که قراره باعث بشه از این مدرسه ی کوفتی اخراج بشید!
_اینجا چه خبره؟؟مگه نگفتم آروم باشید تا برگردم و برگه هارو پخش کنم؟......همتون بشینید...بخاطر سروصدایی که کردید سوال حذفیه امتحان رو جواب میدید!دو نمره داره
توی کلاس همهمه شد و بچه ها به هم دیگه غر میزدن.....
_ساکت!...برگه هارو پخش میکنم.....
+[مثل همیشه برگه رو سفید تحویل دادم و سرم رو روی میز گذاشتم....نمره برام مهم نبود چون بنظرم نمره چیزیو تغییر نمیده]
/هی......بلند شو!کلاس تموم شده....باید بری خونه وگرنه درو روت قفل میکنن و تا فردا همینجا میمونی...
چشماشو باز کرد و دور و ور رو با دقت نگاه کرد....
+خیلی خب!تو برو
/باشه....راستی فردا بجای ادبیات کره دوباره ریاضی داریم!کتابت یادت نره
+اَه....بازم ریاضی؟
از مدرسه اومد بیرون و هندزفری داغونش رو گذاشت توی گوشش....سیمش حسابی جویده شده بود و قطع و وصل میشد...ولی نمیتونست به خودش اجازه بده اونو دور بندازه!....اون آخرین چیزی بود که مادربزرگش بهش داده بود.....
+لعنت بهت سگ کوچولوی خپل!
توی مترو جای سوزن انداختن هم نبود!سرش رو به میله ی کنار دیواره چسبوند و به این فکر میکرد که ناهار باید چی بخوره!
صدای افتادن چیزی جلوی پاش با صدای خش دار توی هندزفری مخلوط شد و پایین رو نگاه کرد تا ببینه چی افتاده....خم شد تا میون اون جمعیت دسته کلید رو به صاحبش برگردونه....
سرش رو بالا آورد و با قیافه ی همیشه کنجکاو اجومای پیری که توی محلشون زندگی میکرد روبه رو شد...
(اوه...خدای من!تویی؟مگه الان نباید مغازه باشی؟دیرت نشده؟بابات حتما نگرانته..)
/بس کن!....بهت گفتم نمیتونم تقلب کنم!...دست از سرم بردار....
٫خیلی بچه مثبتی!...آخرش یجا کارت به من گیر میکنه اونوقت منم که بهت بی محلی میکنم عوضی!
+بس کنید!!!....حالمو بد کردید بچه سالا!!دهنتونو ببندید و فقط کار خودتونو انجام بدید!(داد)
٫تو کی هستی که با من اینجوری حرف میزنی ها؟؟؟بلند شو ببینم!
+(بلند شدن) من کسیم که قراره باعث بشه از این مدرسه ی کوفتی اخراج بشید!
_اینجا چه خبره؟؟مگه نگفتم آروم باشید تا برگردم و برگه هارو پخش کنم؟......همتون بشینید...بخاطر سروصدایی که کردید سوال حذفیه امتحان رو جواب میدید!دو نمره داره
توی کلاس همهمه شد و بچه ها به هم دیگه غر میزدن.....
_ساکت!...برگه هارو پخش میکنم.....
+[مثل همیشه برگه رو سفید تحویل دادم و سرم رو روی میز گذاشتم....نمره برام مهم نبود چون بنظرم نمره چیزیو تغییر نمیده]
/هی......بلند شو!کلاس تموم شده....باید بری خونه وگرنه درو روت قفل میکنن و تا فردا همینجا میمونی...
چشماشو باز کرد و دور و ور رو با دقت نگاه کرد....
+خیلی خب!تو برو
/باشه....راستی فردا بجای ادبیات کره دوباره ریاضی داریم!کتابت یادت نره
+اَه....بازم ریاضی؟
از مدرسه اومد بیرون و هندزفری داغونش رو گذاشت توی گوشش....سیمش حسابی جویده شده بود و قطع و وصل میشد...ولی نمیتونست به خودش اجازه بده اونو دور بندازه!....اون آخرین چیزی بود که مادربزرگش بهش داده بود.....
+لعنت بهت سگ کوچولوی خپل!
توی مترو جای سوزن انداختن هم نبود!سرش رو به میله ی کنار دیواره چسبوند و به این فکر میکرد که ناهار باید چی بخوره!
صدای افتادن چیزی جلوی پاش با صدای خش دار توی هندزفری مخلوط شد و پایین رو نگاه کرد تا ببینه چی افتاده....خم شد تا میون اون جمعیت دسته کلید رو به صاحبش برگردونه....
سرش رو بالا آورد و با قیافه ی همیشه کنجکاو اجومای پیری که توی محلشون زندگی میکرد روبه رو شد...
(اوه...خدای من!تویی؟مگه الان نباید مغازه باشی؟دیرت نشده؟بابات حتما نگرانته..)
۵.۲k
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.