ᴘᴀʀᴛ ۳۰
ᴘᴀʀᴛ ۳۰
+چه اتفاقی افتاد؟(آروم)
_هیشش...از شرش خلاص شدیم ولی هنوز کلی آدم اینجا داره!
+یعنی چی؟...یعنی چی از شرش خلاص شدیم؟....کی اینکارو کرد؟
_یعنی گلوله ی اون زن فراری کار خودشو به درستی انجام داد....
+ا...الان چیکار باید بکنیم؟
_سوال نپرس!....فقط دنبالم بیا....
دیگه حرفی نزدم و دنبالش راه میرفتم....
یه دفعه وایساد و برگشت سمت ما....هلم داد پشت یه در فلزی و مین هه رو داد بهم....خودش رفت جلو و خودشو سرگرم یه کاری کرد....
؟چیکار میکنی.....یکی از اون سه تا رو نتونستن بگیرن...اگر ادم مشکوکی دیدی سریع بیارش اتاق سیزده!....
_خیلی خب....میرم همشونو چک میکنم....
از کنارش رد شد...بعد از اینکه مطمئن شدیم رفته اومدیم بیرون و دوباره دنبالش راه افتادیم....ایندفعه کسی جلوی راهمون نیومد و تونستیم تا یه جاهایی پیش بریم...یه در میله ای بود که اونطرفش به پشت بوم میرسید و از روی پشت بوم میتونستیم بریم روی پشت بوم های بغلی و فرار کنیم...از میله ای که اون گوشه افتاده بود برای شکستن قفل در استفاده کرد و بالاخره در باز شد...رویه ای که پوشیده بودو درآورد و دور مین هه پیچید...دست و پای کوچیکش بین دستای مرد گم شده بودن!....
به اجوما کمک کرد تا از پله بالا بیاد....
_اسیبی که ندیدی؟میتونی بپری یا قدم های بزرگتر برداری؟
+اره... میتونم....
دل تو دلم نبود بریم خونه و دوباره مثل قبل زندگیمو شروع کنم....برم شرکت و کارامو انجام بدم و بعد از اون توی خونه با مین هه وقت بگذرونم....غذا درست کنم و پست کنم...دلم برای تخت خوابم تنگ شده بود...اولین کاری که به محض رسیدن به خونه میکردم خوابیدن بود!
_اول کمک میکنیم اجوما رد بشه و بعد تو برو...من پشت سرتون مراقبتونم....
+وایسا!زندانیا چی؟اونا چی میشن؟؟
[دارهتموممیشه🥲]
+چه اتفاقی افتاد؟(آروم)
_هیشش...از شرش خلاص شدیم ولی هنوز کلی آدم اینجا داره!
+یعنی چی؟...یعنی چی از شرش خلاص شدیم؟....کی اینکارو کرد؟
_یعنی گلوله ی اون زن فراری کار خودشو به درستی انجام داد....
+ا...الان چیکار باید بکنیم؟
_سوال نپرس!....فقط دنبالم بیا....
دیگه حرفی نزدم و دنبالش راه میرفتم....
یه دفعه وایساد و برگشت سمت ما....هلم داد پشت یه در فلزی و مین هه رو داد بهم....خودش رفت جلو و خودشو سرگرم یه کاری کرد....
؟چیکار میکنی.....یکی از اون سه تا رو نتونستن بگیرن...اگر ادم مشکوکی دیدی سریع بیارش اتاق سیزده!....
_خیلی خب....میرم همشونو چک میکنم....
از کنارش رد شد...بعد از اینکه مطمئن شدیم رفته اومدیم بیرون و دوباره دنبالش راه افتادیم....ایندفعه کسی جلوی راهمون نیومد و تونستیم تا یه جاهایی پیش بریم...یه در میله ای بود که اونطرفش به پشت بوم میرسید و از روی پشت بوم میتونستیم بریم روی پشت بوم های بغلی و فرار کنیم...از میله ای که اون گوشه افتاده بود برای شکستن قفل در استفاده کرد و بالاخره در باز شد...رویه ای که پوشیده بودو درآورد و دور مین هه پیچید...دست و پای کوچیکش بین دستای مرد گم شده بودن!....
به اجوما کمک کرد تا از پله بالا بیاد....
_اسیبی که ندیدی؟میتونی بپری یا قدم های بزرگتر برداری؟
+اره... میتونم....
دل تو دلم نبود بریم خونه و دوباره مثل قبل زندگیمو شروع کنم....برم شرکت و کارامو انجام بدم و بعد از اون توی خونه با مین هه وقت بگذرونم....غذا درست کنم و پست کنم...دلم برای تخت خوابم تنگ شده بود...اولین کاری که به محض رسیدن به خونه میکردم خوابیدن بود!
_اول کمک میکنیم اجوما رد بشه و بعد تو برو...من پشت سرتون مراقبتونم....
+وایسا!زندانیا چی؟اونا چی میشن؟؟
[دارهتموممیشه🥲]
۴.۰k
۱۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.