رمان همسر اجباری پارت هفتادم
#رمان_همسر_اجباری #پارت_هفتادم
اما یه عشقی بود که خودمم انتظار رسیدن بهشو
نداشتم یه تیشرت سبز پوشید که واقعا بهش میومد دستشو برد که شلوارشو عوض کنه که دیگه اجازه ب چشمام
ندادم و سریع بستمشون آریا رفت بیرون چند دیقه بعد اومد صدام زد آنا ...آنا پاشو خرس قطبی همش خوابی
چشامو باز کردم و سالم آریا
سالم پاشو آنا احسانم اومده
رفت بیرون از اتاق .روسریمو مرتب کردمو رفتم بیرون.
پشتش ب من بود آروم سالم کردم که بلند شد از رو مبلو سالم تو دهنش ماسید
احسان:س..آنا خوبی ؟این چیه رو دماغت معلوم تو چته
سرمو انداختم پایین و گفتم داداش از رو پله ها لیز خوردم زیر چونه مو گرفت
-رو سرمو ببین من شاخ دارم.
هیچی نگفتم و راهمو کشیدم و رفتم تو آشپزخونه. احسان رفت رو مبل نشست. آریا اومد بیرون و و کنار احسان
نشست رو کاناپه و زد رو پای احسان.
اگه معامله بگیره خیلی خوب میشه نونمون تو روغنه.وقتی واسه بابا گفتم خیلی خوشحال شد. اخماش تو هم بود .و
گفت بس کن آریا خسته ام.
تو چت شد روانی
چای ها رو گذاشتم رو میزو گفتم بفرمایید.
خودمم نشستم.
احسان :آنا دماغت چی شده
من:داداشی هیچی ازرو پله ها لیز خوردم.
آریاسرش پایین بود
رو کرد سمت آریا
دندوناشو رو هم فشار داد.آریا تو غلط کردی دست رو آنا بلند کردی.مظلوم گیر اوردی ها.دست رو کسی که باید
بلند میکردی نکردی زورت به آنا رسیده بدبخت.
آریا بخدا که عقل نداری بخدا که مرد نیستی ببین چکارش کردی از وقتی اومده پیش تو هیچی ازش باقی نمونده
آریا به خداوندی خدا سردی یا بی محلی یا از این کارا دوباره ببینم آنا رو مث خواهرم رو چشمام میزارم و بعد از سر
عصبانیت یه مشت زد رو دسته مبل .وداد زد روانی.آریا رفت تو اتاق و هیچی نگفت
منم سااکت بودم.احسانم اخماش تو هم
گفتم داداشی؟
-نه ترک خوردهشکسته
-خیلی درد داشت.
-جانم آجیاحساناالن نهمن از داداش نداشتم بیشتر دوست دارم ممنونم ک هوامو داری اما آریا االن تو شرایط خوبی نیست که تنهاش
Comments please ^_^
اما یه عشقی بود که خودمم انتظار رسیدن بهشو
نداشتم یه تیشرت سبز پوشید که واقعا بهش میومد دستشو برد که شلوارشو عوض کنه که دیگه اجازه ب چشمام
ندادم و سریع بستمشون آریا رفت بیرون چند دیقه بعد اومد صدام زد آنا ...آنا پاشو خرس قطبی همش خوابی
چشامو باز کردم و سالم آریا
سالم پاشو آنا احسانم اومده
رفت بیرون از اتاق .روسریمو مرتب کردمو رفتم بیرون.
پشتش ب من بود آروم سالم کردم که بلند شد از رو مبلو سالم تو دهنش ماسید
احسان:س..آنا خوبی ؟این چیه رو دماغت معلوم تو چته
سرمو انداختم پایین و گفتم داداش از رو پله ها لیز خوردم زیر چونه مو گرفت
-رو سرمو ببین من شاخ دارم.
هیچی نگفتم و راهمو کشیدم و رفتم تو آشپزخونه. احسان رفت رو مبل نشست. آریا اومد بیرون و و کنار احسان
نشست رو کاناپه و زد رو پای احسان.
اگه معامله بگیره خیلی خوب میشه نونمون تو روغنه.وقتی واسه بابا گفتم خیلی خوشحال شد. اخماش تو هم بود .و
گفت بس کن آریا خسته ام.
تو چت شد روانی
چای ها رو گذاشتم رو میزو گفتم بفرمایید.
خودمم نشستم.
احسان :آنا دماغت چی شده
من:داداشی هیچی ازرو پله ها لیز خوردم.
آریاسرش پایین بود
رو کرد سمت آریا
دندوناشو رو هم فشار داد.آریا تو غلط کردی دست رو آنا بلند کردی.مظلوم گیر اوردی ها.دست رو کسی که باید
بلند میکردی نکردی زورت به آنا رسیده بدبخت.
آریا بخدا که عقل نداری بخدا که مرد نیستی ببین چکارش کردی از وقتی اومده پیش تو هیچی ازش باقی نمونده
آریا به خداوندی خدا سردی یا بی محلی یا از این کارا دوباره ببینم آنا رو مث خواهرم رو چشمام میزارم و بعد از سر
عصبانیت یه مشت زد رو دسته مبل .وداد زد روانی.آریا رفت تو اتاق و هیچی نگفت
منم سااکت بودم.احسانم اخماش تو هم
گفتم داداشی؟
-نه ترک خوردهشکسته
-خیلی درد داشت.
-جانم آجیاحساناالن نهمن از داداش نداشتم بیشتر دوست دارم ممنونم ک هوامو داری اما آریا االن تو شرایط خوبی نیست که تنهاش
Comments please ^_^
۳۱.۷k
۰۵ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.