رمان همسر اجباری پارت هفتاده و دو
#رمان_همسر_اجباری #پارت_هفتاده و دو
خودش تو فکر بود که احسان رفت پشت سرشو با ناز بوسیدش. آریا از فکر بیرون اومد و گفت -ای درد ای کوفت
یابو چندشم اومد.
-عشقم یه عمره با منی هنوزم عین روز اول پاچه میگیری.
-ببند احی تا نبستمش.
-عاشقتم عزیزم چشم.
-راستی آنا امروز یه دختر کره ای اومده بود شرکت واسه قرار داد انقد لهجه اش با نمک بود روده بر شدم .اسمش
سو شین بود. تازه آنا اسم بقیه شونم حفظ شدم .این چون اون.اون چون آن.کی چون اون.
منم خندیدم
اصن آنا میدونی چیه واقعا هم بهشون میاد ک اسماشون اینطوری باشه در کل اسماشون اینو میرسونه که اینا شبیه
هم شدن
آریاهمون طوری ساکت گاهی وقتا یه خنده زورکی میزدوگاهی وقتا هم یه نفس عمیق میکشید.
آریا گوشیت داره زنگ میزنه .آریا رفت سمت اتاق و گوشیشو جواب داد. و صحبت کرد
آره خانم شین من منتظرم پدر جواب آخرو بهم بده و بدونم ک چکار کنم .بعد ب شما جواب قطعی رو میدم .
احسان :آنااین دختره خیلی دنبال آریا میگشت وچشمش دنبال آریا بود
داداش جان من نگران باش آریا بعد از زیبا دلش مرد و بی احساس شد و دیگه آریای سابق نیست. احسان پاشد و
گفت مواظب خودم باشم و بعداز خدافظی با آریا رفت.
آریا از اتاق با چشمای قرمز ویه بطریه مشروب دستش اومد تو پذیرایی .
آنا
جانم
میای بریم قدم بزنیمبا این حالت
اره مشکلی نیس
رفتم آماده شدم ب سرعت نور آریا هم همینطور
ماشینو نبردیم رفتیم پارک سر کوچه.
داشتیم قدم میزدیم.
آنا
جانم
تا حاال کسی رو دوس داشتی
آره عاشق خونوادم بودم وهستم.
نه منظورم اینه ک تا حاال عاشق شدی
نه اصن
سکوت بینمون رو شکستم
همیشه از رابطه های لنگ در هوا بدم میومده و االنم میاد.چون اگه قسمت هم نباشین.واسه هردو طرف معلوم نبود
چه ضربه هایی میخورن اگه بزرگ ترا نمیخواستن هیچ وقت احساس امنیت نداشتم پس سعیم این بود ک هیچ وقت
خود آزاری نداشته باشم.
هه.با خدای خودم عهد کردم که هیچ وقت نگاه بدی به پسری نداشته باشم در عوض خدا بهم یه زندگیه آروم و یه
شوهر عاشق بده.
اشک از چشام جاری شد با این حرفم.
پس تو مهمونی چیکار میکردی؟
زیبا زیاد اصرار کرد ازطرفیم اگه من نمیرفتم بابای دوستم نمیذاشت اونم بره.هه باباش خیلی بهم اطمینان داشت
Comments please :-D
خودش تو فکر بود که احسان رفت پشت سرشو با ناز بوسیدش. آریا از فکر بیرون اومد و گفت -ای درد ای کوفت
یابو چندشم اومد.
-عشقم یه عمره با منی هنوزم عین روز اول پاچه میگیری.
-ببند احی تا نبستمش.
-عاشقتم عزیزم چشم.
-راستی آنا امروز یه دختر کره ای اومده بود شرکت واسه قرار داد انقد لهجه اش با نمک بود روده بر شدم .اسمش
سو شین بود. تازه آنا اسم بقیه شونم حفظ شدم .این چون اون.اون چون آن.کی چون اون.
منم خندیدم
اصن آنا میدونی چیه واقعا هم بهشون میاد ک اسماشون اینطوری باشه در کل اسماشون اینو میرسونه که اینا شبیه
هم شدن
آریاهمون طوری ساکت گاهی وقتا یه خنده زورکی میزدوگاهی وقتا هم یه نفس عمیق میکشید.
آریا گوشیت داره زنگ میزنه .آریا رفت سمت اتاق و گوشیشو جواب داد. و صحبت کرد
آره خانم شین من منتظرم پدر جواب آخرو بهم بده و بدونم ک چکار کنم .بعد ب شما جواب قطعی رو میدم .
احسان :آنااین دختره خیلی دنبال آریا میگشت وچشمش دنبال آریا بود
داداش جان من نگران باش آریا بعد از زیبا دلش مرد و بی احساس شد و دیگه آریای سابق نیست. احسان پاشد و
گفت مواظب خودم باشم و بعداز خدافظی با آریا رفت.
آریا از اتاق با چشمای قرمز ویه بطریه مشروب دستش اومد تو پذیرایی .
آنا
جانم
میای بریم قدم بزنیمبا این حالت
اره مشکلی نیس
رفتم آماده شدم ب سرعت نور آریا هم همینطور
ماشینو نبردیم رفتیم پارک سر کوچه.
داشتیم قدم میزدیم.
آنا
جانم
تا حاال کسی رو دوس داشتی
آره عاشق خونوادم بودم وهستم.
نه منظورم اینه ک تا حاال عاشق شدی
نه اصن
سکوت بینمون رو شکستم
همیشه از رابطه های لنگ در هوا بدم میومده و االنم میاد.چون اگه قسمت هم نباشین.واسه هردو طرف معلوم نبود
چه ضربه هایی میخورن اگه بزرگ ترا نمیخواستن هیچ وقت احساس امنیت نداشتم پس سعیم این بود ک هیچ وقت
خود آزاری نداشته باشم.
هه.با خدای خودم عهد کردم که هیچ وقت نگاه بدی به پسری نداشته باشم در عوض خدا بهم یه زندگیه آروم و یه
شوهر عاشق بده.
اشک از چشام جاری شد با این حرفم.
پس تو مهمونی چیکار میکردی؟
زیبا زیاد اصرار کرد ازطرفیم اگه من نمیرفتم بابای دوستم نمیذاشت اونم بره.هه باباش خیلی بهم اطمینان داشت
Comments please :-D
۵.۱k
۰۶ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.