رمان همسر اجباری پارت شصت و هشتم
#رمان_همسر_اجباری #پارت_شصت و هشتم
سرمو بلند کردم ک دیدم بله یه خانم چشم بادمی کت شلواری ب رنگ مشکی و شال آبی فیروزه ای ک مثال الکی
من حجاب دارم البته کتش یه خورده بلند بود . سالم خانم سو بفرمایید بشینید
با یه لحجه خاصی و خنده داری صحبت میکرد .
ممنونم آقای مدرس .از این که شمارو میبینم خوش حالم.
ممنونم
پدرم در مورد شما با شرکتتون خیلی تعریف کرد و دوست داشتم ببینمتون.
دیدم داره خیلی ب خودش فشار میاره گفتم
اگه دوس دارین زنگ بزنم مترجم بیاد که راحت باشین.
نه من اینطوری راحتم.
هرجور میلتونه.
خواستم قبل از جلسه شما این هارو مطالعه کوتاه کنید در مورد همکاریمونه و در جلسه در موردش بحث بشه.
باشه شما بفرمایید تا منم بیام.
دختره رفت و احسان بعدش اومد تو بدونه در زدن این باتو چکار داشت.از دم در اومد و بعد از سالم همش میگفت
مدرس. آریا مواظب خودت باش عزیزم این غربتی تورو ازم نگیره عشقم.خودکاری که دستم بود پرت کردم سمتش
ک جا خالی دادو گفت هر کاریمم بکنی بازم عاشقتم.عشقم یه بوس فرستاد خندیدم و بهش رسیدم باهم رفتیم
بیرون.به سمت سالن تو سالن قبل این که برم رو سن یه مطالعه کلی ازش کردم قراداد خوبی بود .منفعتش واسه
شرکت زیادبود.هم سابقه باکره رو به سوابقمون اضافه میکرد هم اگه خوب پیش میرفت همکاری مون باهاشون باعث
ارتباط با شرکتای درجه یک میشد باید با بابا حرف بزنم.
.. ..... آنا
داشتم اتاق آریا رو مرتب میکردم ک واسم سوال بود این سه تا کمد دیواری داخلشون چیه بعد من اون ور جا ندارم
لباسامو بزارم.
در دوتای اولی رو باز کردم که پر بود از لباس سومی رو باز کردم یه گاوصندق.یه ردیف ساعت این دیوونه ساعت بودا
یه قفسه ازشم به به اینجارو پربود از مشروب.وقفسه دیگش کراوات بود با عینک.
بستمش. زیر تختو جارو میزدم یه کم خم شدم خوب پاکش کنم یه جعبه مشکی رو دیدم جعبه رو در اوردم دوس
داشتم ببینم داخلش چیه
بازش که کردم یه ویولن به رنگ مشکی توش بود.من عاشق ویولن بودم خیلی وقت بود دست ب ویولن نزده بودم
واسه منی که هروقت بیکاربود کارم ویولن زدن بود یه ماه واسم خیلی وقت محسوب میشد. اوردمش بیرون کوکش
کردم یه فوت روش زدمو .شروع کردم خوندن و نواختن
Comments please (^_-)
سرمو بلند کردم ک دیدم بله یه خانم چشم بادمی کت شلواری ب رنگ مشکی و شال آبی فیروزه ای ک مثال الکی
من حجاب دارم البته کتش یه خورده بلند بود . سالم خانم سو بفرمایید بشینید
با یه لحجه خاصی و خنده داری صحبت میکرد .
ممنونم آقای مدرس .از این که شمارو میبینم خوش حالم.
ممنونم
پدرم در مورد شما با شرکتتون خیلی تعریف کرد و دوست داشتم ببینمتون.
دیدم داره خیلی ب خودش فشار میاره گفتم
اگه دوس دارین زنگ بزنم مترجم بیاد که راحت باشین.
نه من اینطوری راحتم.
هرجور میلتونه.
خواستم قبل از جلسه شما این هارو مطالعه کوتاه کنید در مورد همکاریمونه و در جلسه در موردش بحث بشه.
باشه شما بفرمایید تا منم بیام.
دختره رفت و احسان بعدش اومد تو بدونه در زدن این باتو چکار داشت.از دم در اومد و بعد از سالم همش میگفت
مدرس. آریا مواظب خودت باش عزیزم این غربتی تورو ازم نگیره عشقم.خودکاری که دستم بود پرت کردم سمتش
ک جا خالی دادو گفت هر کاریمم بکنی بازم عاشقتم.عشقم یه بوس فرستاد خندیدم و بهش رسیدم باهم رفتیم
بیرون.به سمت سالن تو سالن قبل این که برم رو سن یه مطالعه کلی ازش کردم قراداد خوبی بود .منفعتش واسه
شرکت زیادبود.هم سابقه باکره رو به سوابقمون اضافه میکرد هم اگه خوب پیش میرفت همکاری مون باهاشون باعث
ارتباط با شرکتای درجه یک میشد باید با بابا حرف بزنم.
.. ..... آنا
داشتم اتاق آریا رو مرتب میکردم ک واسم سوال بود این سه تا کمد دیواری داخلشون چیه بعد من اون ور جا ندارم
لباسامو بزارم.
در دوتای اولی رو باز کردم که پر بود از لباس سومی رو باز کردم یه گاوصندق.یه ردیف ساعت این دیوونه ساعت بودا
یه قفسه ازشم به به اینجارو پربود از مشروب.وقفسه دیگش کراوات بود با عینک.
بستمش. زیر تختو جارو میزدم یه کم خم شدم خوب پاکش کنم یه جعبه مشکی رو دیدم جعبه رو در اوردم دوس
داشتم ببینم داخلش چیه
بازش که کردم یه ویولن به رنگ مشکی توش بود.من عاشق ویولن بودم خیلی وقت بود دست ب ویولن نزده بودم
واسه منی که هروقت بیکاربود کارم ویولن زدن بود یه ماه واسم خیلی وقت محسوب میشد. اوردمش بیرون کوکش
کردم یه فوت روش زدمو .شروع کردم خوندن و نواختن
Comments please (^_-)
۸.۴k
۰۵ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.