پارت ۱۸ ( اگه غلط دیکته بود ببخشید *)
رین: خب اگه سوالی نیست شروع کنیم
ی بشکن زدم که کتابای همشون اون صفحه باز شد ...
رین: کسی میتونه راجب این موجود توضیح بده ؟
خانم ویزلی با اکزویر دستاشون رو بردن بالا
رین: خانم ویزلی ...
ویزلی: این مجود وقتی رو به روی ی جادوگر یا ماگل میاد به شکل بزرگ ترین ترس اون در میاد
رین: درسته کسی هست که بخواد چیزی اضافه کنه ؟
اکزویر دستش رو برد بالا
رین: آقای ملفوی ...
اکزویر: این موجود دوست داره تو فضاهای بسته و تاریک مثل صندوق یا کمد یا زیر تخت هم قاسم بشه چون جاهای تاریکین
ی لبخند زدم و نگاهش کردم
رین: کاملا درسته... حالا ی ورد هست که برای شکست این موجوده ... لطفا همه بعد من تکرار کنید ... ریدیکلوز
همه : ریدیکلوز
رین: وقتی این ورد رو میگید و جوب دستیه خودتون رو سمت این موجود می گیرید باید تمام فکر خودتون رو به کار ببرید و اون موجود رو به مسخره ترین حالت ممکن تصور کنید و بعد اون موجود به اون شکل در میاد ... خنده داره نه ؟ ... خب ... حالا کی میخواد اول امتحان کنه ؟
حسی جلو نیومد که اکزویر اومد جلو
رین: خیلی هم عالی آقای ملفوی لطفا بیا رو این خط وایسا
اومد وایساد منم رفتم در جعبه رو باز کردم که ی موجود با شکل نا معلوم پرید بیرون دیدم اکزویر یکم استرس داره رفتم کنارش و آروم حوری که فقط خودش بشنوه گفتم
رین: آروم باش ... من کنارتم ...
یهو موجود به شکل دراکو ولی خیلی عصبی در اومد کخ اکزویر بلند گفت
اکزویر : ریدیکلوز
که دراکو خندید و شاد شد ... اکزویر رو سوالی نگاه کردم ... ولی بقیه هم چون خندیده بودن خوشحال شدم و اونا هم تک تک امتحان کردن که با ی ضربه یه سنگین اون موجود رو انداختم تو اون جعبه و درست قفل کردم ...
رین: برای جلسه ی بعدی ی دور روخانی از بخش پری دریایی ها داشته باشید جلسه ی بعدی باهم کار میکنیم ....
همه داشتن میرفتن که گفتم
رین : آقای ملفوی میشه بیای دفتر کارم ؟
اکزویر معلومه استرس داشت سرشو انداخت پایین و باهام اومد ... رفتیم تو درو بستم
نشستم رو پاهام تا هم قدش بشم ...
رین: اکزویر ... پدرت ... دراکو میترسونتت ؟
اکزویر : بابا نه ... ولی میترسم نا امیدش کنم ... و ... و اون سر من یا تو عصبی بشه
پسرمو محکم بغل کردم
رین: هر چی هم که بشه هر انتخوابیم داشته باشی ما به همه چیزت افتخوار میکنیم هم من هم بابایی باشه ... پس دیگه از هیچ چی نترس پسر شجای من
اونم بغلم کرد بعد نشستم باهاش شیرینی خوردیم که کلاس بعدی داشت شروع میشد رفت ....
#دراکو#هری_پاتر
ی بشکن زدم که کتابای همشون اون صفحه باز شد ...
رین: کسی میتونه راجب این موجود توضیح بده ؟
خانم ویزلی با اکزویر دستاشون رو بردن بالا
رین: خانم ویزلی ...
ویزلی: این مجود وقتی رو به روی ی جادوگر یا ماگل میاد به شکل بزرگ ترین ترس اون در میاد
رین: درسته کسی هست که بخواد چیزی اضافه کنه ؟
اکزویر دستش رو برد بالا
رین: آقای ملفوی ...
اکزویر: این موجود دوست داره تو فضاهای بسته و تاریک مثل صندوق یا کمد یا زیر تخت هم قاسم بشه چون جاهای تاریکین
ی لبخند زدم و نگاهش کردم
رین: کاملا درسته... حالا ی ورد هست که برای شکست این موجوده ... لطفا همه بعد من تکرار کنید ... ریدیکلوز
همه : ریدیکلوز
رین: وقتی این ورد رو میگید و جوب دستیه خودتون رو سمت این موجود می گیرید باید تمام فکر خودتون رو به کار ببرید و اون موجود رو به مسخره ترین حالت ممکن تصور کنید و بعد اون موجود به اون شکل در میاد ... خنده داره نه ؟ ... خب ... حالا کی میخواد اول امتحان کنه ؟
حسی جلو نیومد که اکزویر اومد جلو
رین: خیلی هم عالی آقای ملفوی لطفا بیا رو این خط وایسا
اومد وایساد منم رفتم در جعبه رو باز کردم که ی موجود با شکل نا معلوم پرید بیرون دیدم اکزویر یکم استرس داره رفتم کنارش و آروم حوری که فقط خودش بشنوه گفتم
رین: آروم باش ... من کنارتم ...
یهو موجود به شکل دراکو ولی خیلی عصبی در اومد کخ اکزویر بلند گفت
اکزویر : ریدیکلوز
که دراکو خندید و شاد شد ... اکزویر رو سوالی نگاه کردم ... ولی بقیه هم چون خندیده بودن خوشحال شدم و اونا هم تک تک امتحان کردن که با ی ضربه یه سنگین اون موجود رو انداختم تو اون جعبه و درست قفل کردم ...
رین: برای جلسه ی بعدی ی دور روخانی از بخش پری دریایی ها داشته باشید جلسه ی بعدی باهم کار میکنیم ....
همه داشتن میرفتن که گفتم
رین : آقای ملفوی میشه بیای دفتر کارم ؟
اکزویر معلومه استرس داشت سرشو انداخت پایین و باهام اومد ... رفتیم تو درو بستم
نشستم رو پاهام تا هم قدش بشم ...
رین: اکزویر ... پدرت ... دراکو میترسونتت ؟
اکزویر : بابا نه ... ولی میترسم نا امیدش کنم ... و ... و اون سر من یا تو عصبی بشه
پسرمو محکم بغل کردم
رین: هر چی هم که بشه هر انتخوابیم داشته باشی ما به همه چیزت افتخوار میکنیم هم من هم بابایی باشه ... پس دیگه از هیچ چی نترس پسر شجای من
اونم بغلم کرد بعد نشستم باهاش شیرینی خوردیم که کلاس بعدی داشت شروع میشد رفت ....
#دراکو#هری_پاتر
۲.۱k
۱۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.