فیک جونگکوک:زیرزمین
فیک جونگکوک:زیرزمین
part⁹¹
مکالمه ا.ت و جونگکوک
_بله عشقم
+جونگکوک من میخوام از دائجو برم
_چرا چیزی شده؟
+نه فقط امروز روز آخر جلسه ست برای همین هر خواست میتونه بره منم میخوام برم
_باشه صبر کن بیام دنبالت
+نه نمی خواد با ماشین خودم آمدم میرم خونه ی خودم
_باشه پس میام خونهت
+باشه
_میبینمت
+میبینمت چاگیا
_(میخنده)
+خدافظ(خنده)
_خدافظ(خنده)
ویو ا.ت
سوار آسانسور شدم رفتم پایین
گفتم ماشینمو بیارن
چمدونو گذاشتن توی ماشین
سوار شدم رفتم
*چند ساعت بعد
ویو ا.ت
چند ساعتی میشد که توی راهم دیگه رسیدم خونه ی خودم
رفتم توی خونه رفتم توی اتاقم وسایلمو از توی چمدون آوردم بیرون گذاشتم سر جاش
بعد رفتم حموم دوش گرفتم
بعد وقتی حموم کردنم تموم شد
آمدم بیرون
موهامو خشک کردم لباس راحت پوشیدم(اسلاید۲)
گوشیمو برداشتم رفتم پایین
تلویزیون رو روشن کردم رفتم یه جیزی درست کردم
آمدم نشستم روی مبل فیلم دیدیم خوراکی خوردم
بعد زنگ زدم به جونگکوک
مکالمه ا.ت و جونگکوک
+چاگیا پس گفتی میای اینجا من رسیدم خونه
_اوه بیبی من الان میرسم فکر نمیکردم اینقدر زود برسی آمدم شرکت الان میام پیشت
+عجله نکن
_باشه
+میبینمت
_میبینمت
پایان مکالمه
ویو ا.ت
با جونگکوک حرف زدم
بعد یادم افتاد به پو(ا.ت یه سگ داره که اسمش پو ست)
پو رو نتونستم با خودم ببرم دائجو برای هیمن دیروز خونه با خدمتکار تنها بود
خدمتکار هم امروز مرخصی داشت
برای همین رفتم بالا توی اتاقم که پو خوابیده بود روی تخت
که من نشستم کنار پو بیدار شد
پرید بغل من بالا روی تخت با پو بازی کردم بعد از اتاق آمدم بیرون
از بالای پله ها دیدم که یکی وسط حال وایساده
یه مرد بود
اولش فکر کردم که جونگکوک ولی جونگکوک اگه بود میگفت
بعد که یکم دقت کردم جونگکوک نبود
خدمتکار خونه ی من زن بود پس این مرد کی توی خونه ی من
یکمترسیدم برا یکمین هیچی نگفتم
اون وسط حال وایساده بود منو ندیده بود
میخواستم ببینم کیه
صورتشو نمی تونستم ببینم چون از بالا داشتم نگاش میکردم
که یهو مرده سرش رو آورد بالا منو دید
تونستم صورتشو ببینم
خیلی بعد بود موهای بلند داشت با چشمای درشت که زیرش سیاه بود
داشت با یه لبخند گشاد نگام میکرد دندوناش زرد زرد بود
هیمن طوری داشتم نگاه میکردم که چاقو رو از زیر کت قهوهی بیرون آرود از پله آمد بالا
منم سریه رفتم توی اتاق در رو بستم قفل کردم
مرد داشت همین طوری میکوبید به در میگفت...
مرد:در رو باز کن خانم کوچولو قول میدم که باهات کاری کنم که زیاد درت نیاد درو باز کن
ویو ا.ت
خیلی ترسیده بودم
اون داشت هیمن طوری میکوبید به در همین حرفو میزد
منم گوشیو برداشتم زنگ زدم به جونگکوک
مکالمه جونگکوک ا.ت
_عشقم دارم میام...
+جونگکک زود باش بیا من میترسم(ترس بغض)
part⁹¹
مکالمه ا.ت و جونگکوک
_بله عشقم
+جونگکوک من میخوام از دائجو برم
_چرا چیزی شده؟
+نه فقط امروز روز آخر جلسه ست برای همین هر خواست میتونه بره منم میخوام برم
_باشه صبر کن بیام دنبالت
+نه نمی خواد با ماشین خودم آمدم میرم خونه ی خودم
_باشه پس میام خونهت
+باشه
_میبینمت
+میبینمت چاگیا
_(میخنده)
+خدافظ(خنده)
_خدافظ(خنده)
ویو ا.ت
سوار آسانسور شدم رفتم پایین
گفتم ماشینمو بیارن
چمدونو گذاشتن توی ماشین
سوار شدم رفتم
*چند ساعت بعد
ویو ا.ت
چند ساعتی میشد که توی راهم دیگه رسیدم خونه ی خودم
رفتم توی خونه رفتم توی اتاقم وسایلمو از توی چمدون آوردم بیرون گذاشتم سر جاش
بعد رفتم حموم دوش گرفتم
بعد وقتی حموم کردنم تموم شد
آمدم بیرون
موهامو خشک کردم لباس راحت پوشیدم(اسلاید۲)
گوشیمو برداشتم رفتم پایین
تلویزیون رو روشن کردم رفتم یه جیزی درست کردم
آمدم نشستم روی مبل فیلم دیدیم خوراکی خوردم
بعد زنگ زدم به جونگکوک
مکالمه ا.ت و جونگکوک
+چاگیا پس گفتی میای اینجا من رسیدم خونه
_اوه بیبی من الان میرسم فکر نمیکردم اینقدر زود برسی آمدم شرکت الان میام پیشت
+عجله نکن
_باشه
+میبینمت
_میبینمت
پایان مکالمه
ویو ا.ت
با جونگکوک حرف زدم
بعد یادم افتاد به پو(ا.ت یه سگ داره که اسمش پو ست)
پو رو نتونستم با خودم ببرم دائجو برای هیمن دیروز خونه با خدمتکار تنها بود
خدمتکار هم امروز مرخصی داشت
برای همین رفتم بالا توی اتاقم که پو خوابیده بود روی تخت
که من نشستم کنار پو بیدار شد
پرید بغل من بالا روی تخت با پو بازی کردم بعد از اتاق آمدم بیرون
از بالای پله ها دیدم که یکی وسط حال وایساده
یه مرد بود
اولش فکر کردم که جونگکوک ولی جونگکوک اگه بود میگفت
بعد که یکم دقت کردم جونگکوک نبود
خدمتکار خونه ی من زن بود پس این مرد کی توی خونه ی من
یکمترسیدم برا یکمین هیچی نگفتم
اون وسط حال وایساده بود منو ندیده بود
میخواستم ببینم کیه
صورتشو نمی تونستم ببینم چون از بالا داشتم نگاش میکردم
که یهو مرده سرش رو آورد بالا منو دید
تونستم صورتشو ببینم
خیلی بعد بود موهای بلند داشت با چشمای درشت که زیرش سیاه بود
داشت با یه لبخند گشاد نگام میکرد دندوناش زرد زرد بود
هیمن طوری داشتم نگاه میکردم که چاقو رو از زیر کت قهوهی بیرون آرود از پله آمد بالا
منم سریه رفتم توی اتاق در رو بستم قفل کردم
مرد داشت همین طوری میکوبید به در میگفت...
مرد:در رو باز کن خانم کوچولو قول میدم که باهات کاری کنم که زیاد درت نیاد درو باز کن
ویو ا.ت
خیلی ترسیده بودم
اون داشت هیمن طوری میکوبید به در همین حرفو میزد
منم گوشیو برداشتم زنگ زدم به جونگکوک
مکالمه جونگکوک ا.ت
_عشقم دارم میام...
+جونگکک زود باش بیا من میترسم(ترس بغض)
۴۳.۲k
۱۳ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.