part2:
part2:
ات:چ چ چی دد داری میگی من کاری نکردم
جونگکوک سریع اومد جلو جوری که چسبیدم به دیوار
ات:ددد داری چیکار میکنی برو عقبب
سعی کردم با دستام هولش بدم عقب ولی نشد زورش خیلی زیاد بود و اون هیچ تکونی نمیخورد
با حرکت دستام بیشتر عصبیش میکردم نمیخواستم ترسمو بهش نشون بدم
بدون هیچ ترسی گفتم:بزار من برم
بلند بلند داشت میخندید باورم نمیشد این ی روانیه سادیسمیه
ات:مگه نشنیدی میگم ولم کننن
جونگکوک:خفه شوووو (داد)
با صدای دادش به خودم لرزیدم نزدیک بود گریه کنم نه ات نه قوی باش دیدم ازم جدا شد داشت میرفت به سمت بادیگاردا
جونگکوک:این دختره اصلا نباید پاشو از این عمارت بزاره بیرون فهمیدین؟؟(با حالت عصبی)
بادیگارد :بله قربان
(از دید جونگکوک)
باید زنگ بزنم به جکسون آمار این دختررو ازش بگیرم
[ادمین:بچها جکسون دوست صمیمیه کوکه]
جونگکوک:الوو جکسون
جکسون: اوه اقای مافیا چه خبر یادی از ما کردی
جونگکوک:الان وقتش نیس میخوام برام آمار ی دختررو تا شب در بیاری الان عکسشو برات میفرستم
جکسون:اوکی سعی میکنم تا شب درارم برات میارم عمارت
جونگکوک:باشه
{شب}
دینگ دینگ (مثلا صدای در)
اجوما:سلام پسرم خوش اومدی
جکسون:سلام ممنونم اجوما
جکسون:جونگکوک خونس؟
اجوما:بله پسرم اتاقه کارشه
جکسون:ممنون
(از دید جونگکوک)
منتظر جکسون بودم که دیدم داره از پله ها میاد بالا
جونگکوک:خوش اومدی
جکسون:مرسی بیا اینم آمار دختره
جونگکوک:اومم بیا بشین برام توضیح بده
جکسون:اسمش اته مادر پدرش توی ی تصادف مردن اما از شانس خوبش دختره زنده مونده با مادربزرگش زندگی میکنه انگار میخواسته شوهرش بده دختره فرار میکنه الانم کجاست که تو خونه ی توعه
جونگکوک : اوه پس این جوجه کوچولو اسمش اته
جکسون:برام توضیح میدی ماجرا چیه؟
بعد از توضیح دادن ماجرا:تو اتاق خوابه
جکسون:میخوای چیکارش کنی
جونگکوک:بد نیست یذره باهاش بازی کنیم
جکسون:بنظرم بفرستش خونشون پیش مادربزرگش اینجوری بهتره
جونگکوک:بهش فک میکنم
بعد از رفتن جکسون رفتم تو اتاق که دیدم ات خیلی ناز گرفته خوابیده آروم رفتم بغلش دراز کشیدم دستمو کشیدم روی صورتش گفتم:صب کن لیتل گرل خیلی باهات کار دارم از بغلش پاشدم رفتم تو اتاق خودم رو تخت دراز کشیدم چشامو رو هم گذاشتم که ی صدایی که صدای راه رفتن میومد سریع بلند شدم از کشو اسلحمو برداشتم و به سمت بیرون رفتم
(از دید ات)
وااای این پسره روانیه یعنی چی باهات کار دارم یعنی چیییی باید هرچه سریع تر ی راهی پیدا کنم از اینجا فرار کنم وگرنه معلوم نیس این یارو چه بلایی سرم بیاره باورم نمیشه اصلا در اتاقو باز کردم دیدم کسی نیست وای لعنتی دلم میخواست دوباره برم سمت اون اتاقه .........
مرسی که خوندی❤
ات:چ چ چی دد داری میگی من کاری نکردم
جونگکوک سریع اومد جلو جوری که چسبیدم به دیوار
ات:ددد داری چیکار میکنی برو عقبب
سعی کردم با دستام هولش بدم عقب ولی نشد زورش خیلی زیاد بود و اون هیچ تکونی نمیخورد
با حرکت دستام بیشتر عصبیش میکردم نمیخواستم ترسمو بهش نشون بدم
بدون هیچ ترسی گفتم:بزار من برم
بلند بلند داشت میخندید باورم نمیشد این ی روانیه سادیسمیه
ات:مگه نشنیدی میگم ولم کننن
جونگکوک:خفه شوووو (داد)
با صدای دادش به خودم لرزیدم نزدیک بود گریه کنم نه ات نه قوی باش دیدم ازم جدا شد داشت میرفت به سمت بادیگاردا
جونگکوک:این دختره اصلا نباید پاشو از این عمارت بزاره بیرون فهمیدین؟؟(با حالت عصبی)
بادیگارد :بله قربان
(از دید جونگکوک)
باید زنگ بزنم به جکسون آمار این دختررو ازش بگیرم
[ادمین:بچها جکسون دوست صمیمیه کوکه]
جونگکوک:الوو جکسون
جکسون: اوه اقای مافیا چه خبر یادی از ما کردی
جونگکوک:الان وقتش نیس میخوام برام آمار ی دختررو تا شب در بیاری الان عکسشو برات میفرستم
جکسون:اوکی سعی میکنم تا شب درارم برات میارم عمارت
جونگکوک:باشه
{شب}
دینگ دینگ (مثلا صدای در)
اجوما:سلام پسرم خوش اومدی
جکسون:سلام ممنونم اجوما
جکسون:جونگکوک خونس؟
اجوما:بله پسرم اتاقه کارشه
جکسون:ممنون
(از دید جونگکوک)
منتظر جکسون بودم که دیدم داره از پله ها میاد بالا
جونگکوک:خوش اومدی
جکسون:مرسی بیا اینم آمار دختره
جونگکوک:اومم بیا بشین برام توضیح بده
جکسون:اسمش اته مادر پدرش توی ی تصادف مردن اما از شانس خوبش دختره زنده مونده با مادربزرگش زندگی میکنه انگار میخواسته شوهرش بده دختره فرار میکنه الانم کجاست که تو خونه ی توعه
جونگکوک : اوه پس این جوجه کوچولو اسمش اته
جکسون:برام توضیح میدی ماجرا چیه؟
بعد از توضیح دادن ماجرا:تو اتاق خوابه
جکسون:میخوای چیکارش کنی
جونگکوک:بد نیست یذره باهاش بازی کنیم
جکسون:بنظرم بفرستش خونشون پیش مادربزرگش اینجوری بهتره
جونگکوک:بهش فک میکنم
بعد از رفتن جکسون رفتم تو اتاق که دیدم ات خیلی ناز گرفته خوابیده آروم رفتم بغلش دراز کشیدم دستمو کشیدم روی صورتش گفتم:صب کن لیتل گرل خیلی باهات کار دارم از بغلش پاشدم رفتم تو اتاق خودم رو تخت دراز کشیدم چشامو رو هم گذاشتم که ی صدایی که صدای راه رفتن میومد سریع بلند شدم از کشو اسلحمو برداشتم و به سمت بیرون رفتم
(از دید ات)
وااای این پسره روانیه یعنی چی باهات کار دارم یعنی چیییی باید هرچه سریع تر ی راهی پیدا کنم از اینجا فرار کنم وگرنه معلوم نیس این یارو چه بلایی سرم بیاره باورم نمیشه اصلا در اتاقو باز کردم دیدم کسی نیست وای لعنتی دلم میخواست دوباره برم سمت اون اتاقه .........
مرسی که خوندی❤
۶.۷k
۱۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.