فیک بخاطر تو پارت ۲۰
فیک بخاطر تو پارت ۲۰
از زبان ات
اولش سعی کردم حضورشو نادیده بگیرم یه انرژی منفیه خاصی منتقل می کرد خواستم یه جرعه از شرابمو سر بکشم که حرفش مانعم شد
می یونگ: بعضیا چقدر خوش خیال و زود باورن نه صبر کن اشتباهه اونا خیلی احمق... هه (خندش رو مخم بود با شراب توی لیوانش بازی می کرد) تو با خودت چی فکر کردی فکر کردی چون بهت گفته عروسک واقعاً قراره عروسش باشی؟ خیلی مسخرست من و تهیونگ از بچگی با هم بودیم و با هم بزرگ شدیم فکر میکنی واقعاً بهت حسی داره؟ فکر میکنی واقعاً عاشقته؟ معلومه که نیست اون فقط عاشق منه قلبش مال منه... صبر کن بزار ببینم تا به حال بهت گفته که تا الان هزار بار ازم خواستگاری کرده ولی من هربار ردش کردم؟ فکر کردی چی داری که منو ول کنه بیاد با تو (با کنایه و تمسخرآمیز تحقیرم می کرد) من تهیونگ رو خیلی خوب میشناسم همه ی مرداد عین همن به زودی میفهمی که رابطه ای که باهاش داری چیزی بجز هوس و شهوت نیست در واقع تو مثل بقیه ی اون دخترایی هستی که دورشون زده و از رده خارج میشن... می دونی تو یه عروسک خیمه شب بازی هستی که داره با احساسات بچگونت بازی میکنه... اگه نمی خوای صدمه ببینی و از این رابطه جون سالم به سر ببری بهتره که فراموشش کنی و ازش فاصله بگیری
با هر کلمه ای از حرفاش انگار قلبمو با چاقو سوراخ سوراخ و پاره کردن نزدیک بود همونجا بزنم زیر گریه ولی خودمو کنترل کردم نباید خودمو ضعیف و شکننده نشون بدم تا از ضعیفم برعلیه خودم استفاده کنه
سرمو بالا گرفتم و با غرور اما معلوم بود که از حرصم بود گفتم: اگه واقعاً دوسش داری پس چرا درخواستشو قبول نکردی؟
یه لبخند شیطانی ریزی گوشه ی لبش نشست بعد از اینکه یه جرعه از شرابش رو خورد گفت: تهیونگ خاطر خواه منه برام مهم نیست کی دوسش داره برام مهم اینکه اون فقط منو میخواد
با حرف آخرش انگار یه سطل یخ روم ریختن دیگه تحملم تموم شد یعنی تهیونگ واقعاً داره با احساساتم بازی میکنه یا می یونگ برای اینکه اذیتم کنه اینو گفته؟
از کنارش رد شدم تا می تونستم ازش دور شدم از تو اون جمعیت زیاد داشتم راهمو پیدا می کردم که از مهمونی برم اصلا تو حال خودم نبودم خنثی و غمگین بودم بخاطر حرفایی که می یونگ بهم گفت
داشتم از تو جمع رد میشدم که تنه یه نفر باهام برخورد کرد داشتم با مخ می خوردم رو زمین اما قبل از اینکه بدنم با زمینو لمس کنه دست یه نفر پشتم حلقه زد و قفل شد منو به بدنش نگه داشت و مانع افتادنم شد چشمامو از ترس بسته بودم ولی وقتی که آروم بازش کردم دیدم که تهیونگ منو گرفته
یه لیوان که تا نصفش شراب بود تو دستش بود تو چند میلی متریه هم قرار گرفته بودیم می تونستم تصویر خودمو تو چشماش ببینم نفسای گرمش که بهم برخورد می کرد پوستمو قلقلک میداد
از زبان ات
اولش سعی کردم حضورشو نادیده بگیرم یه انرژی منفیه خاصی منتقل می کرد خواستم یه جرعه از شرابمو سر بکشم که حرفش مانعم شد
می یونگ: بعضیا چقدر خوش خیال و زود باورن نه صبر کن اشتباهه اونا خیلی احمق... هه (خندش رو مخم بود با شراب توی لیوانش بازی می کرد) تو با خودت چی فکر کردی فکر کردی چون بهت گفته عروسک واقعاً قراره عروسش باشی؟ خیلی مسخرست من و تهیونگ از بچگی با هم بودیم و با هم بزرگ شدیم فکر میکنی واقعاً بهت حسی داره؟ فکر میکنی واقعاً عاشقته؟ معلومه که نیست اون فقط عاشق منه قلبش مال منه... صبر کن بزار ببینم تا به حال بهت گفته که تا الان هزار بار ازم خواستگاری کرده ولی من هربار ردش کردم؟ فکر کردی چی داری که منو ول کنه بیاد با تو (با کنایه و تمسخرآمیز تحقیرم می کرد) من تهیونگ رو خیلی خوب میشناسم همه ی مرداد عین همن به زودی میفهمی که رابطه ای که باهاش داری چیزی بجز هوس و شهوت نیست در واقع تو مثل بقیه ی اون دخترایی هستی که دورشون زده و از رده خارج میشن... می دونی تو یه عروسک خیمه شب بازی هستی که داره با احساسات بچگونت بازی میکنه... اگه نمی خوای صدمه ببینی و از این رابطه جون سالم به سر ببری بهتره که فراموشش کنی و ازش فاصله بگیری
با هر کلمه ای از حرفاش انگار قلبمو با چاقو سوراخ سوراخ و پاره کردن نزدیک بود همونجا بزنم زیر گریه ولی خودمو کنترل کردم نباید خودمو ضعیف و شکننده نشون بدم تا از ضعیفم برعلیه خودم استفاده کنه
سرمو بالا گرفتم و با غرور اما معلوم بود که از حرصم بود گفتم: اگه واقعاً دوسش داری پس چرا درخواستشو قبول نکردی؟
یه لبخند شیطانی ریزی گوشه ی لبش نشست بعد از اینکه یه جرعه از شرابش رو خورد گفت: تهیونگ خاطر خواه منه برام مهم نیست کی دوسش داره برام مهم اینکه اون فقط منو میخواد
با حرف آخرش انگار یه سطل یخ روم ریختن دیگه تحملم تموم شد یعنی تهیونگ واقعاً داره با احساساتم بازی میکنه یا می یونگ برای اینکه اذیتم کنه اینو گفته؟
از کنارش رد شدم تا می تونستم ازش دور شدم از تو اون جمعیت زیاد داشتم راهمو پیدا می کردم که از مهمونی برم اصلا تو حال خودم نبودم خنثی و غمگین بودم بخاطر حرفایی که می یونگ بهم گفت
داشتم از تو جمع رد میشدم که تنه یه نفر باهام برخورد کرد داشتم با مخ می خوردم رو زمین اما قبل از اینکه بدنم با زمینو لمس کنه دست یه نفر پشتم حلقه زد و قفل شد منو به بدنش نگه داشت و مانع افتادنم شد چشمامو از ترس بسته بودم ولی وقتی که آروم بازش کردم دیدم که تهیونگ منو گرفته
یه لیوان که تا نصفش شراب بود تو دستش بود تو چند میلی متریه هم قرار گرفته بودیم می تونستم تصویر خودمو تو چشماش ببینم نفسای گرمش که بهم برخورد می کرد پوستمو قلقلک میداد
۲۳.۸k
۰۶ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.