فیک جداناپذیر پارت ۱۴
فیک جداناپذیر پارت ۱۴
از زبان ات
رسیدم هتل یه ون مشکی مرموز جلوی هتل پارک بود رفتم داخل اما کلیدام پیشم نبودن بخاطر همین یه کلید یدکی ازشون گرفتم نمی دونم چرا ولی همش حس می کردم یه نفر منو زیر نظر داره برگشتم پشت سرمو دیدم بجز من و یه مرد کت و شلواری مشکی که سرش تو روزنامه بود و چهرش معلوم نبود کس دیگه ای تو لابی نبود
هه نتونستن منو پیدا کنن هرچی باشه من دختر کیم وون شیک بزرگ ترین مافیای کره هستم تازه اولشه نمی دونن من چه کارای دیگه از می اونه ازم سر بزنه
رفتم سمت آسانسور و کلیدش رو فشار دادم بعد از چند لحظه در آسانسور باز شد تا خواستم برم سوارش شم یه نفر منو از پشت گرفت و یه دستمال سفید گذاشت جلوی دهنم منم حواسم نبود و تنفس کردم آروم داشتم به خواب میرفتم که آروم تو گوشم گفت: زرنگی ولی باهوش نیستی خانوم کوچولو
و بعد کاملا سیاهی مطلق (خوبه که یه ون مشکیه مرموزم دیدی بعد از خودت خنگ بازی درآوردی و سرتو پایین انداختی رفتی؟)
از زبان ات
چشمامو آروم باز کردم دیدم یه سِرُم بهم وصله اطرافمو زیر نظر گرفتم دیدم تو یه اتاقم و روی تخت دراز کشیدم آروم بلند شد که یدفه سرم گیج رفت دستمو گذاشتم روی پیشونیم یکم تبم بالا بود
سِرُم رو از دستم کشیدم بیرون که خونم زد بالا و خون ریزی کرد رفتم سمت در و دستگیره رو کشیدم اما ظاهراً در قفل بود چند بار دستگیره رو کشیدم اما باز نشد حرصم گرفته بود فکر کرده کیه که درو روم قفل میکنه؟
ات: این درو باز کن می خوام بیام بیرون
خواستم دوباره دستگیره درو بگیرم که در باز شد و یه نفر جلوم ظاهر شد قدم ازش کوتاه تر بود چشمام به سینه های عضله ایه لختش که چندتا از دکمه های لباساش باز بود خورد گونه هام داشتم سرخ میشدم ضربان قلبم رفت بالا
اما به خودم اومدم من کسی نیستم که با سینه های لخت و عضله ایه کسی تحریک شم پس سرمو بالا گرفتم که باهاش چشم تو چشم شدم جونگ کوک بود نمی دونم چرا همیشه انقدر خنثی و سرده اصلا هیچ حسی رو انتقال نمیکنه خیلی یخه مثل روح می مونه
وقتی بیشتر دقت کردم دیدم چونگ هی هم پشت سرش بود سریع اومد پیشم و دستمو گرفت و گفت: دختر چیکار کردی با خودت؟
یه چسب زخم بست رو جایی که سِرُمم رو کنده بودم
چونگ هی: ات باید استراحت کنی دکتر گفت که تا بک هفته نباید از جان بلند شی پس برو رو تختت و استراحت کن
دستشو پس زدم باهام مثل بچه ها رفتار می کرد خوشم نمیاد کسی با هام مثل بچه ها رفتار کنه
ات: می خوام از اینجا برم
جونگ کوک: نمی تونی تا وقتی که اون پرونده ها رو امضا کنی نمی تونی هیچ کجا بری
ات: من به تو هیچ امضایی نمیدم هر کاری که دلت می خواد بکن نمی تونی منو برای همیشه اینجا زندانی کنی
جونگ کوک: فعلا که تو چنگ منی پس هیچ کاری نمی تونی بکنی
از زبان ات
رسیدم هتل یه ون مشکی مرموز جلوی هتل پارک بود رفتم داخل اما کلیدام پیشم نبودن بخاطر همین یه کلید یدکی ازشون گرفتم نمی دونم چرا ولی همش حس می کردم یه نفر منو زیر نظر داره برگشتم پشت سرمو دیدم بجز من و یه مرد کت و شلواری مشکی که سرش تو روزنامه بود و چهرش معلوم نبود کس دیگه ای تو لابی نبود
هه نتونستن منو پیدا کنن هرچی باشه من دختر کیم وون شیک بزرگ ترین مافیای کره هستم تازه اولشه نمی دونن من چه کارای دیگه از می اونه ازم سر بزنه
رفتم سمت آسانسور و کلیدش رو فشار دادم بعد از چند لحظه در آسانسور باز شد تا خواستم برم سوارش شم یه نفر منو از پشت گرفت و یه دستمال سفید گذاشت جلوی دهنم منم حواسم نبود و تنفس کردم آروم داشتم به خواب میرفتم که آروم تو گوشم گفت: زرنگی ولی باهوش نیستی خانوم کوچولو
و بعد کاملا سیاهی مطلق (خوبه که یه ون مشکیه مرموزم دیدی بعد از خودت خنگ بازی درآوردی و سرتو پایین انداختی رفتی؟)
از زبان ات
چشمامو آروم باز کردم دیدم یه سِرُم بهم وصله اطرافمو زیر نظر گرفتم دیدم تو یه اتاقم و روی تخت دراز کشیدم آروم بلند شد که یدفه سرم گیج رفت دستمو گذاشتم روی پیشونیم یکم تبم بالا بود
سِرُم رو از دستم کشیدم بیرون که خونم زد بالا و خون ریزی کرد رفتم سمت در و دستگیره رو کشیدم اما ظاهراً در قفل بود چند بار دستگیره رو کشیدم اما باز نشد حرصم گرفته بود فکر کرده کیه که درو روم قفل میکنه؟
ات: این درو باز کن می خوام بیام بیرون
خواستم دوباره دستگیره درو بگیرم که در باز شد و یه نفر جلوم ظاهر شد قدم ازش کوتاه تر بود چشمام به سینه های عضله ایه لختش که چندتا از دکمه های لباساش باز بود خورد گونه هام داشتم سرخ میشدم ضربان قلبم رفت بالا
اما به خودم اومدم من کسی نیستم که با سینه های لخت و عضله ایه کسی تحریک شم پس سرمو بالا گرفتم که باهاش چشم تو چشم شدم جونگ کوک بود نمی دونم چرا همیشه انقدر خنثی و سرده اصلا هیچ حسی رو انتقال نمیکنه خیلی یخه مثل روح می مونه
وقتی بیشتر دقت کردم دیدم چونگ هی هم پشت سرش بود سریع اومد پیشم و دستمو گرفت و گفت: دختر چیکار کردی با خودت؟
یه چسب زخم بست رو جایی که سِرُمم رو کنده بودم
چونگ هی: ات باید استراحت کنی دکتر گفت که تا بک هفته نباید از جان بلند شی پس برو رو تختت و استراحت کن
دستشو پس زدم باهام مثل بچه ها رفتار می کرد خوشم نمیاد کسی با هام مثل بچه ها رفتار کنه
ات: می خوام از اینجا برم
جونگ کوک: نمی تونی تا وقتی که اون پرونده ها رو امضا کنی نمی تونی هیچ کجا بری
ات: من به تو هیچ امضایی نمیدم هر کاری که دلت می خواد بکن نمی تونی منو برای همیشه اینجا زندانی کنی
جونگ کوک: فعلا که تو چنگ منی پس هیچ کاری نمی تونی بکنی
۲۱.۷k
۰۶ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.