فیک جداناپذیر پارت ۱۵
فیک جداناپذیر پارت ۱۵
از زبان ات
تا خواستم لب تر کنم و جواب حرفشو بدم چونگ هی اومد دست منو گرفت بردم پست سرش و رو به جونگ کوک کرد و گفت: الان وقت این حرفا نیست ات باید استراحت کنه مگه خودت نشنیدی دکتر چی گفت اگه می خوای به اون امضا برسی باید یکم دیگه صبر کنی
جونگ کوک یکم اخماش رفت تو هم ولی هنوز خیلی سرد و بی روح بود هنوز نمیشد فهمید که فکری تو سرش و چه احساسی تو قلبش داره اصلا بزار ببینم مگه قلبی هم داره؟ مثل سنگ می مونه سفت و سرسخت اصلا همیشه فهمید چه احساسی داره این رفتار خیلی سرد و غیر عادیش منو درگیر خودش کرده که رازهایی که پشت این نقابش رو برملا کنم
جونگ کوک یه نگاه کوچیکی به من کرد که بیشتر رفتم پشت چونگ هی قایم شدم و بعد از اتاق رفت بیرون چونگ هی هم برگشت سمت من
چونگ هی: دختر جون نمی خوای تمومش کنی؟ اگه اون بخواد میتونه هر کاری که دلش بخواد با تو بکنه
منم خیلی خونسرد بهش گفتم: مثلاً می خواد چیکار کنه که انقدر ازش می ترسید مگه اون کیه؟
چونگ هی: تا الان که فهمیدی کیه پس انقدر باهاش بحث نکن کمتر لجبازی کن اگه صبرش تموم بشه اون موقع اون روی خوفناکشو میبینی
از جمله ی آخرش خندم گرفت مگه چقدر ترسناکه که همه ازش انقدر می ترسن؟
رفتم رو لبه ی تختم نشستم
ات: چطوری از اینجا فرار کنم؟ تو گفتی ما یه دوست هستیم پس می تونی کمکم کنی تا از برم؟
چونگ هی تکیه داد به کمد لباسا و گفت: نه واقعاً هیچ راه فراری وجود نداره باید کاری که ازت می خواد رو انجام بدی
یه نفس کلافه ای کشیدم اینجا که نمی تونم اصلا ازش فرار کنم: میگی من چیکار کنم؟
چونگ هی: هر کاری که میگه مو به مو انجام بده اون وقت می تونی امنیت هم داشته باشی الان دیگه همه می دونن تو برگشتی کره اگه پیدات کنم می کشنت
ات: چرا همه می خوان من بمیرم؟ چرا همه ازم می ترسن مگه من خطری هم دارم تا به حال آزارم حتی به مورچه هم نرسیده
چونگ هی اومد کنار تختم و درست نشست کنارم دستشو لایه موهاش برد و گفت: چون تو دختر کیم وون شیک هستی پدرت خطرناک ترین مافیای دنیا بود بی رحم و خشن اون قتل های زیادی انجام داد و خیلی خلافای بزرگ دیگه ای که شنیدنشم مو رو به تنت سیخ میکنه همه به خونش تشنه بودن بخاطر همین همه میگن ممکنه توکه دخترشی مثل اون به آخر جنون و دیوانگی برسی
یعنی انقدر بابام آدم بدی بوده که همه آرزوی مرگشو داشتن؟ ولی اون که همیشه با من خیلی مهربون و خوش قلب بود خیلی نازک دل و با عاطفه بود پس چرا؟
از زبان ات
تا خواستم لب تر کنم و جواب حرفشو بدم چونگ هی اومد دست منو گرفت بردم پست سرش و رو به جونگ کوک کرد و گفت: الان وقت این حرفا نیست ات باید استراحت کنه مگه خودت نشنیدی دکتر چی گفت اگه می خوای به اون امضا برسی باید یکم دیگه صبر کنی
جونگ کوک یکم اخماش رفت تو هم ولی هنوز خیلی سرد و بی روح بود هنوز نمیشد فهمید که فکری تو سرش و چه احساسی تو قلبش داره اصلا بزار ببینم مگه قلبی هم داره؟ مثل سنگ می مونه سفت و سرسخت اصلا همیشه فهمید چه احساسی داره این رفتار خیلی سرد و غیر عادیش منو درگیر خودش کرده که رازهایی که پشت این نقابش رو برملا کنم
جونگ کوک یه نگاه کوچیکی به من کرد که بیشتر رفتم پشت چونگ هی قایم شدم و بعد از اتاق رفت بیرون چونگ هی هم برگشت سمت من
چونگ هی: دختر جون نمی خوای تمومش کنی؟ اگه اون بخواد میتونه هر کاری که دلش بخواد با تو بکنه
منم خیلی خونسرد بهش گفتم: مثلاً می خواد چیکار کنه که انقدر ازش می ترسید مگه اون کیه؟
چونگ هی: تا الان که فهمیدی کیه پس انقدر باهاش بحث نکن کمتر لجبازی کن اگه صبرش تموم بشه اون موقع اون روی خوفناکشو میبینی
از جمله ی آخرش خندم گرفت مگه چقدر ترسناکه که همه ازش انقدر می ترسن؟
رفتم رو لبه ی تختم نشستم
ات: چطوری از اینجا فرار کنم؟ تو گفتی ما یه دوست هستیم پس می تونی کمکم کنی تا از برم؟
چونگ هی تکیه داد به کمد لباسا و گفت: نه واقعاً هیچ راه فراری وجود نداره باید کاری که ازت می خواد رو انجام بدی
یه نفس کلافه ای کشیدم اینجا که نمی تونم اصلا ازش فرار کنم: میگی من چیکار کنم؟
چونگ هی: هر کاری که میگه مو به مو انجام بده اون وقت می تونی امنیت هم داشته باشی الان دیگه همه می دونن تو برگشتی کره اگه پیدات کنم می کشنت
ات: چرا همه می خوان من بمیرم؟ چرا همه ازم می ترسن مگه من خطری هم دارم تا به حال آزارم حتی به مورچه هم نرسیده
چونگ هی اومد کنار تختم و درست نشست کنارم دستشو لایه موهاش برد و گفت: چون تو دختر کیم وون شیک هستی پدرت خطرناک ترین مافیای دنیا بود بی رحم و خشن اون قتل های زیادی انجام داد و خیلی خلافای بزرگ دیگه ای که شنیدنشم مو رو به تنت سیخ میکنه همه به خونش تشنه بودن بخاطر همین همه میگن ممکنه توکه دخترشی مثل اون به آخر جنون و دیوانگی برسی
یعنی انقدر بابام آدم بدی بوده که همه آرزوی مرگشو داشتن؟ ولی اون که همیشه با من خیلی مهربون و خوش قلب بود خیلی نازک دل و با عاطفه بود پس چرا؟
۲۹.۷k
۰۶ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.