★𝒓𝒆𝒗𝒆𝒏𝒈𝒆★
★𝒓𝒆𝒗𝒆𝒏𝒈𝒆★
♡𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤♡
«ادامه پارت۱۲»
«بچه ها تصور کنید جونگ کوک 18 ساله،یک سر و گردن از تهیونگ قد کوتاه تره😂 بمولا فیکه فقط تجسم کنید،ولی با این حال،تمام عضلاتی که ما ازش دیدیم توی دنیای واقعی رو داره چون از بچگی خیلی سخت ورزش میکرده و کار میکرده،ولی عضلات تهیونگ خیلی بیشتره و از جونگ کوک سنگین تر و قد بلند تره،من یه اینطور چیزی برای فیک در نظر دارم که این دو بزرگوار این تغییرات رو دارن،شما هر جور دوست دارید میتونید تجسم کنید🙂» تهیونگ هم بیشتر اونو توی بغلش فشار داد و بعد از چند دقیقه که توی همون حالت بودن،تهیونگ احساس کرد حالش بهتره،و از جونگ کوک جدا شد...
_ممنونم،خیلی بغلت آرامش بخشه!«با لبخند»
+«خجالت زده در حالی که گونه هاش سرخ شده»کاری نکردم،فقط چون احساس کردم واقعا درکتون میکنم،چون منم دقیقا همینطوری ام...
_خب بریم سراغ ادامه ماجرا...طلبکارای سهون با جونگ سوک همکاری کردن و جونگ سوک نقشه کشید و...«یه نفس عمیق کشید که بغضشو قورت بده و بعد ادامه داد»سهون و سومین رو به قتل رسوند...
+چیییییییییییییییییییییییییی؟؟؟من واقعا متاسفم به خاطر کاری که پدرم باهات کرده،من نمیتونم خودم رو جای تو بزارم که چقدر برات سخت بوده...
_برای تو احتمالا سخت تر بوده که قیافه پدر مادرتو تا حالا ندیدی و حال یه روز خوش باهاشون خاطره نداری...
+«با بغض»آره خیلی برام سخت بوده که از 14 سالگی کار کنم...
~=تهیونگ که متوجه شد اگه در مورد ادامه داستان و گذشته پسر بهش بگه،اون بدون شک صدای گریش کل عمارتو برمیداره،پس فقط رفت و پسر رو بلند کرد و روی پاهای خودش نشوند،جوری که صورتش روبروی صورت جونگ کوک باشه،پاهای جونگ کوک رو دور کمرش حلقه کرد و اونو محکم توی بغلش فشار داد،جونگ کوک که تمام مدت ساکت به کارای تهیونگ با تعجب نگاه میکرد،با فشرده شدنش توی بغل تهیونگ،گریش شدت گرفت و زد زیر گریه!..
#تهیونگ#جونگ_کوک#بی_تی_اس#فیک#فیک_بی_تی_اس
♡𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤♡
«ادامه پارت۱۲»
«بچه ها تصور کنید جونگ کوک 18 ساله،یک سر و گردن از تهیونگ قد کوتاه تره😂 بمولا فیکه فقط تجسم کنید،ولی با این حال،تمام عضلاتی که ما ازش دیدیم توی دنیای واقعی رو داره چون از بچگی خیلی سخت ورزش میکرده و کار میکرده،ولی عضلات تهیونگ خیلی بیشتره و از جونگ کوک سنگین تر و قد بلند تره،من یه اینطور چیزی برای فیک در نظر دارم که این دو بزرگوار این تغییرات رو دارن،شما هر جور دوست دارید میتونید تجسم کنید🙂» تهیونگ هم بیشتر اونو توی بغلش فشار داد و بعد از چند دقیقه که توی همون حالت بودن،تهیونگ احساس کرد حالش بهتره،و از جونگ کوک جدا شد...
_ممنونم،خیلی بغلت آرامش بخشه!«با لبخند»
+«خجالت زده در حالی که گونه هاش سرخ شده»کاری نکردم،فقط چون احساس کردم واقعا درکتون میکنم،چون منم دقیقا همینطوری ام...
_خب بریم سراغ ادامه ماجرا...طلبکارای سهون با جونگ سوک همکاری کردن و جونگ سوک نقشه کشید و...«یه نفس عمیق کشید که بغضشو قورت بده و بعد ادامه داد»سهون و سومین رو به قتل رسوند...
+چیییییییییییییییییییییییییی؟؟؟من واقعا متاسفم به خاطر کاری که پدرم باهات کرده،من نمیتونم خودم رو جای تو بزارم که چقدر برات سخت بوده...
_برای تو احتمالا سخت تر بوده که قیافه پدر مادرتو تا حالا ندیدی و حال یه روز خوش باهاشون خاطره نداری...
+«با بغض»آره خیلی برام سخت بوده که از 14 سالگی کار کنم...
~=تهیونگ که متوجه شد اگه در مورد ادامه داستان و گذشته پسر بهش بگه،اون بدون شک صدای گریش کل عمارتو برمیداره،پس فقط رفت و پسر رو بلند کرد و روی پاهای خودش نشوند،جوری که صورتش روبروی صورت جونگ کوک باشه،پاهای جونگ کوک رو دور کمرش حلقه کرد و اونو محکم توی بغلش فشار داد،جونگ کوک که تمام مدت ساکت به کارای تهیونگ با تعجب نگاه میکرد،با فشرده شدنش توی بغل تهیونگ،گریش شدت گرفت و زد زیر گریه!..
#تهیونگ#جونگ_کوک#بی_تی_اس#فیک#فیک_بی_تی_اس
۶.۵k
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.