★𝒓𝒆𝒗𝒆𝒏𝒈𝒆★
★𝒓𝒆𝒗𝒆𝒏𝒈𝒆★
♡𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤♡
«13»
~=جونگ کوک که تمام مدت ساکت به کارای تهیونگ با تعجب نگاه میکرد،با فشرده شدنش توی بغل تهیونگ،گریش شدت گرفت و زد زیر گریه!گریه اش انقدر شدت گرفته بود،که به هق هق افتاده بود،یه جوری محکم تهیونگ رو بغل کرده بود که تهیونگ از تعجب میخواست شاخ دربیاره،ولی چیزی نگفت و جونگ کوک رو محکم بغل کرد،تموم مدت جونگ کوک تو بغل تهیونگ فقط گریه میکرد و تهیونگ سرشو نوازش میکرد و با هر قطره اشکی که جونگ کوک می ریخت،قلبش تیر میکشید،به قدری جونگ کوک گریه کرده بود،که لباس تهیونگ با اشکای جونگ کوک کاملاً خیس شده بود، از قضا،دیشب اعضا«همون بقیه پسرا»خونه تهیونگ خوابیده بودن،ولی تهیونگ چون رئیس بانده،زود عادت داره زود تر از همه بیدار میشه و کاراشو انجام میده،زود تر از همه صبحونه میخوره،پس این یعنی اعضا الان خوابن،ولی چی میشه اگه اعضا دقیقا همون موقع بیدار بشن،که جونگ کوک تو بغل تهیونگ فقط گریه میکرد و اصلا به صداهای اطرافش توجه نمیکرد؟...
جین=امروز،صبخ وقتی بلند شدم،دیدم همه اعضا خوابن،بیدارشون کردم و گفتم بچه ها بیاین بریم صبحونه بخوریم،حتما تا الان تهیونگ بیدار شده،می خواستیم با اعضا بریم بیرون و دست صورتمون رو بشوریم و بعدش بریم صبحونه بخوریم،همین طور که اولین نفر پا از در بیرون میذاشتم،داستم آروم میگفتم...
جین:بچه ها کی اول میره دستشو بشو...
با چیزی که دیدم حرفم نصفه موند..اون تهیونگ بود؟امکان نداره!نه نه امکان نداره این همون تهیونگی باشه که تا دیروز میخواست این پسری که الان تو بغلشه و محکم تو بغلش فشردست و داره زار زار گریه میکنه،سر به تنش نباشه و میخواست ازش انتقام بگیره!
به بچه ها که پشت سرم بودن با دست علامت ساکت باشید نشون دادم،آشپزخونه حدود دویست متر دور تر بود،فکر نمیکنم با زار زار های اون پسره صدامونو بشنون،خیلی آروم به پسرا گفتم...
جین:بچه ها هیچی نَگین!فقط بیاین و به منظره روبروتون نگاه کنید!
جین=پسرا همشون خوب میدونستن،تهیونگ موقعی که داشت نقشه رو میکشید و میگفت چه نقشه ای برای اون پسر بچه داره،انقدر ترسناک شده بود که هیچ کس جرئت نداشت باهاش حرف بزنه!پسرا هم مثل من قطعا از دیدن صحنه روبروشون برگای نداشتشون میریزه!...
#تهیونگ#جونگ_کوک#بی_تی_اس#فیک#فیک_بی_تی_اس
♡𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤♡
«13»
~=جونگ کوک که تمام مدت ساکت به کارای تهیونگ با تعجب نگاه میکرد،با فشرده شدنش توی بغل تهیونگ،گریش شدت گرفت و زد زیر گریه!گریه اش انقدر شدت گرفته بود،که به هق هق افتاده بود،یه جوری محکم تهیونگ رو بغل کرده بود که تهیونگ از تعجب میخواست شاخ دربیاره،ولی چیزی نگفت و جونگ کوک رو محکم بغل کرد،تموم مدت جونگ کوک تو بغل تهیونگ فقط گریه میکرد و تهیونگ سرشو نوازش میکرد و با هر قطره اشکی که جونگ کوک می ریخت،قلبش تیر میکشید،به قدری جونگ کوک گریه کرده بود،که لباس تهیونگ با اشکای جونگ کوک کاملاً خیس شده بود، از قضا،دیشب اعضا«همون بقیه پسرا»خونه تهیونگ خوابیده بودن،ولی تهیونگ چون رئیس بانده،زود عادت داره زود تر از همه بیدار میشه و کاراشو انجام میده،زود تر از همه صبحونه میخوره،پس این یعنی اعضا الان خوابن،ولی چی میشه اگه اعضا دقیقا همون موقع بیدار بشن،که جونگ کوک تو بغل تهیونگ فقط گریه میکرد و اصلا به صداهای اطرافش توجه نمیکرد؟...
جین=امروز،صبخ وقتی بلند شدم،دیدم همه اعضا خوابن،بیدارشون کردم و گفتم بچه ها بیاین بریم صبحونه بخوریم،حتما تا الان تهیونگ بیدار شده،می خواستیم با اعضا بریم بیرون و دست صورتمون رو بشوریم و بعدش بریم صبحونه بخوریم،همین طور که اولین نفر پا از در بیرون میذاشتم،داستم آروم میگفتم...
جین:بچه ها کی اول میره دستشو بشو...
با چیزی که دیدم حرفم نصفه موند..اون تهیونگ بود؟امکان نداره!نه نه امکان نداره این همون تهیونگی باشه که تا دیروز میخواست این پسری که الان تو بغلشه و محکم تو بغلش فشردست و داره زار زار گریه میکنه،سر به تنش نباشه و میخواست ازش انتقام بگیره!
به بچه ها که پشت سرم بودن با دست علامت ساکت باشید نشون دادم،آشپزخونه حدود دویست متر دور تر بود،فکر نمیکنم با زار زار های اون پسره صدامونو بشنون،خیلی آروم به پسرا گفتم...
جین:بچه ها هیچی نَگین!فقط بیاین و به منظره روبروتون نگاه کنید!
جین=پسرا همشون خوب میدونستن،تهیونگ موقعی که داشت نقشه رو میکشید و میگفت چه نقشه ای برای اون پسر بچه داره،انقدر ترسناک شده بود که هیچ کس جرئت نداشت باهاش حرف بزنه!پسرا هم مثل من قطعا از دیدن صحنه روبروشون برگای نداشتشون میریزه!...
#تهیونگ#جونگ_کوک#بی_تی_اس#فیک#فیک_بی_تی_اس
۵.۷k
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.