خانزاده

🍁🍁🍁🍁

#خان_زاده
#پارت243
#جلد_دوم





توی این مدت با شاهین دوستای نزدیک شده بودیم اینقدر نزدیک که دیگه از تمام حرفهای همدیگه با خبر بودیم
اون میگفت دیگه اون عشقی که به کیمیا قبلاً داشته رو نداره می‌گفت چنان از چشمش افتاده که حتی نمی خواد صورتشو ببینه
منم اگر جای اون بودم همین حس رو پیدا میکردم یه زن چقدر میتونه خودخواه باشه که زندگی آدم‌های دیگه رو از هم بپاشه که به خواستش برسه ؟
به پیشنهاد من شاهین توی شرکت من مشغول به کار شد مدیر لایقی بود که رزومه پرافتخاری داشت
اونم از خارج از کشور که میتونست خیلی توی جلو بردن کارایی شرکت بهم کمک کنه
اونم به منی که الان بدجوری ذهنم درگیر بود و اصلا توی حال و هوای خودم نبودم...
خودمو روز به روز بیشتر توی غارتنهایم غرق می کردم تا غافل بشم از بلایی که سرم اومده و اتفاقاتی که افتاده...
وقتی به این فکر می کردم که الان ۳ ماهه از آیلین بی خبرم دنیا دور سرم میچرخید واقعاً غیرممکن به نظر می‌رسید اما این واقعیت داشت آیلین زنی نبود که بتونه بدون من دوام بیاره بتونه طاقت بیاره اما این مدت چنان صبر کرده بود و طاقت آورده بود که من شک میکردم به اینکه حتی دیگه منو به خاطر بیاره!

میترسیدم میترسیدم وقتی ایلینو پیدا کنم که دیگه هیچ حسی به من نداره و این بدجوری منو عذابم میداد شب و روزم با این خیال می گذشت که نکنه آیلین واقعا من و از زندگیش کرده باشه نکنه دیگه منو دوست نداشته باشه!
اما ته قلبم چیزی فریاد می‌زد که دیوونه شدی مگه آیلین می تونه تو رو دوست نداشته باشه ؟


🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
دیدگاه ها (۶)

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت244#جلد_دوم #آیلینموهای مونس و شونه کرد...

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت245#جلد_دوم اما وقتی از حالمو مشکلاتی ک...

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت242#جلد_دوم شاهینی میگفت باید سرپا بشم ...

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت241#جلد_دوم سرش را به دیوار تکیه داد و ...

ببخشید بچه ها یادم میرفت اینجا هم پست بزارم

آن سوی آینه P33_هه(پوزخند)(ویو ا.ت)یه روز هست که ازش خبری نی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط