🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده
#پارت241
#جلد_دوم
سرش را به دیوار تکیه داد و گفت _اصلا حق با تو هرچی که تو بگی اما الان زنت نیست ترکت کرده اون تورو نمیخواد منم بچه تورو توی شکمم دارم به خودمون یه فرصت بده اگه ایلین و پیدا کردی اگه اون برگشت بهت قول میدم بی سر و صدا از زندگیت میرم بیرون اما وقتی اون هنوز نیست اینجا نیست کنارت نیست و تورو نمیخواد چرا این فرصت به هردومون نمیدی؟
نگاهش کردم دیگه هیچ حرفی از این ادم و باور نمیکردم
از جام بلند شدم سرم گیج می رفت دیگه توانی برای من نمونده بود آهسته به سمت در اتاق رفتم و زمزمه کردم
آیلین برمیگرده حتی اگه هیچ وقت هم بر نگرده من با تو هیچ صنمی ندارم اینو بفهم بچه رو به دنیا میاری و همه چیز تموم میشه این یه قرارداده و من میتونم از تو شکایت کنم اینو که خوب میدونی؟
دیگه فرصت ندادم حرفی بزنه و از اتاق بیرون رفتم وارد اتاق کارم شدم و درش قفل کردم دوباره روی زمین نشستم و به این فکر کردم اگر آیلین اینجا بود حال و روز من قطعاً این نبود
من الان فرقی با یه مرده متحرک نداشتم
دلتنگی از سلول به سلول وجودم داشت بیرون میزد مغزم قلبم از کار افتاده بودن تنها چیزی که میخواستم بهش نیاز داشتم زنم بود که نبود که نداشتم ش...
انگار دیگه باید عادت می کردم به نبودنش به اینکه منو نخواد
تنها امیدم تنها دلخوشیم این بود هر جای این کشور که بود فقط نمیخواست از من طلاق بگیره هیچ برگه طلاقی برای من نیومده بود
این کمی دلخوشم میکرد به اینکه هنوزم منو دوست داره و نمی خواد از من جدا بشه
دلخوشی کوچکی بود اما توی این حال و روز من همینم غنیمت بود
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#خان_زاده
#پارت241
#جلد_دوم
سرش را به دیوار تکیه داد و گفت _اصلا حق با تو هرچی که تو بگی اما الان زنت نیست ترکت کرده اون تورو نمیخواد منم بچه تورو توی شکمم دارم به خودمون یه فرصت بده اگه ایلین و پیدا کردی اگه اون برگشت بهت قول میدم بی سر و صدا از زندگیت میرم بیرون اما وقتی اون هنوز نیست اینجا نیست کنارت نیست و تورو نمیخواد چرا این فرصت به هردومون نمیدی؟
نگاهش کردم دیگه هیچ حرفی از این ادم و باور نمیکردم
از جام بلند شدم سرم گیج می رفت دیگه توانی برای من نمونده بود آهسته به سمت در اتاق رفتم و زمزمه کردم
آیلین برمیگرده حتی اگه هیچ وقت هم بر نگرده من با تو هیچ صنمی ندارم اینو بفهم بچه رو به دنیا میاری و همه چیز تموم میشه این یه قرارداده و من میتونم از تو شکایت کنم اینو که خوب میدونی؟
دیگه فرصت ندادم حرفی بزنه و از اتاق بیرون رفتم وارد اتاق کارم شدم و درش قفل کردم دوباره روی زمین نشستم و به این فکر کردم اگر آیلین اینجا بود حال و روز من قطعاً این نبود
من الان فرقی با یه مرده متحرک نداشتم
دلتنگی از سلول به سلول وجودم داشت بیرون میزد مغزم قلبم از کار افتاده بودن تنها چیزی که میخواستم بهش نیاز داشتم زنم بود که نبود که نداشتم ش...
انگار دیگه باید عادت می کردم به نبودنش به اینکه منو نخواد
تنها امیدم تنها دلخوشیم این بود هر جای این کشور که بود فقط نمیخواست از من طلاق بگیره هیچ برگه طلاقی برای من نیومده بود
این کمی دلخوشم میکرد به اینکه هنوزم منو دوست داره و نمی خواد از من جدا بشه
دلخوشی کوچکی بود اما توی این حال و روز من همینم غنیمت بود
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
۸.۲k
۰۱ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.