پارت 9
پارت 9
رفتم جلو شماره الهام نوشتم با ادرس دفتر کارش
من:اخه دلم خنک شد این همه تو به رفیق من دروغ گفتی یبار من نترس ترشیده بیا اینم ادرس و شمارش
امیر: رویاااا
من :بای
امیر:به اقاتون سلام برسونید
من : بزرگی میرسونم
رفتم خونه تو راه به خانم رحیمی گفتم نمیام
به امیرسام زنگ زدم بیاد خونم
امیرسام:چیزی شده رویا جان
من:بیا تو
امیرسام: جانم
من :امروز پلیسا گرفتن بابت همکاری باهاشون تا رﺋیستو بگیرن
امیرسام:چی چرا
من: خر خودتی از همون اول می دونستم
امیرسام:از کجا
من:خب دیگه علیکی شرکتم به اوج نرسیده منم هستم باهاتون
امیرسام : چرا
من :فکر کن انتقام می خواهم بگیرم از کسی که دنیا م و سیاه کرد
امیرسام: اوه اوه اوکی به رﺋیس میگم
من: امنیت من تضمیم میشه هاا
امیرسام :چشم
من :حالا برو
بعد رفتنش پوست خند زدم به دیوار خونم که شیشه ای بود نگاه می کردم بیرونو قهوه می خوردم چه بشه این زندگی رایان منتظر بمون
بلند زدم زیر خندهههه
شب شد به امیر زنگ زدم گفتم فردا با امیرسام جلسه دارم
بعد به امیر سامم گفتم
شام پیتزا خوردم. خوابیدم
صصبح زود بیدار شدم کت و شروار ابی نفتی پوشیدم اما امروز ارایشم کردم
بعد چند وقت
سوار ماشینم شدم برو که رفتیم با لبخند به همه سلام کردم تعجب اور بود براشون رﺋیس عصبیشون خوشحاله
صبحونه شرکت خوردم
منتظر بودم که یه جلسه با شرکت داخلی داشتم که فقدر باید قرار دادو دوباره شارژ کنیم
من :امیدوارم مثل همیشه عالی باشه شراکتمون
بعد دست دادن با مریم علیپور خدافظی رفتم از اتاق کنفرانس بیرون که امیرو رایان دیدم
امیر:سوپرایز
من:شما اینجا چیکار می کنید
امیر:ببین دادش گفتم نگیم سوپرایز میشه
من:برین تو اتاق
ررایان :ساعت چند میاد
من:یه ساعت دیگه
امیر:با اقاتون حرف زدین
علیکی زدم تو صورتم
من:دیشب درباره هرچی حرف زدم جز این موورد. بزار الان میزنگم
رایان پوست خند زودش
من به دریا زنگ زدم
من:سلام چطوری
دریا :بامنی
من: بعد موقععه که زنگ نزدم عزیزمم
دریا:حالت خخوبه.
من:خب بس زود میگم تا جلسه ات دیر نشه عشقم
دریا:نه واقعا تب کردی
من: این چه حرفی ببین قراره علیکی یه نفر به عنوان نامزدم بریم مهمونی علیکی یاا فقدر یه روز بعدش تمومه
دریا:رویا می خواهی بیام پیشت
من:نه عزیزم نیاز نیست بیای چرا عصبی میشی ببخشید خب یکم مکث علیکی به خدا نیاز داره بهم
دریا :مریضی
من:نه نمیشناسی یکی از بچه ها دانشجو مون بود اون موقعه
درریا :داستان میگی
من: چشم چششم خیالت جمع باشه عزیزم بوس بوس بای
دریا :مریضی
من:چشم وقت نهار تماس تصویری میگیرم بای بای
قط کردم رایان عصبی بود این که می گفت دوستم نداره
امیر:شت بابا عجب شوهری پیدا. کردی
من:بس چی هلو بپر تو گلو
راایان ::بسه اینو بزن به تیشرت امیرسام
من :اوکی ...
رفتم جلو شماره الهام نوشتم با ادرس دفتر کارش
من:اخه دلم خنک شد این همه تو به رفیق من دروغ گفتی یبار من نترس ترشیده بیا اینم ادرس و شمارش
امیر: رویاااا
من :بای
امیر:به اقاتون سلام برسونید
من : بزرگی میرسونم
رفتم خونه تو راه به خانم رحیمی گفتم نمیام
به امیرسام زنگ زدم بیاد خونم
امیرسام:چیزی شده رویا جان
من:بیا تو
امیرسام: جانم
من :امروز پلیسا گرفتن بابت همکاری باهاشون تا رﺋیستو بگیرن
امیرسام:چی چرا
من: خر خودتی از همون اول می دونستم
امیرسام:از کجا
من:خب دیگه علیکی شرکتم به اوج نرسیده منم هستم باهاتون
امیرسام : چرا
من :فکر کن انتقام می خواهم بگیرم از کسی که دنیا م و سیاه کرد
امیرسام: اوه اوه اوکی به رﺋیس میگم
من: امنیت من تضمیم میشه هاا
امیرسام :چشم
من :حالا برو
بعد رفتنش پوست خند زدم به دیوار خونم که شیشه ای بود نگاه می کردم بیرونو قهوه می خوردم چه بشه این زندگی رایان منتظر بمون
بلند زدم زیر خندهههه
شب شد به امیر زنگ زدم گفتم فردا با امیرسام جلسه دارم
بعد به امیر سامم گفتم
شام پیتزا خوردم. خوابیدم
صصبح زود بیدار شدم کت و شروار ابی نفتی پوشیدم اما امروز ارایشم کردم
بعد چند وقت
سوار ماشینم شدم برو که رفتیم با لبخند به همه سلام کردم تعجب اور بود براشون رﺋیس عصبیشون خوشحاله
صبحونه شرکت خوردم
منتظر بودم که یه جلسه با شرکت داخلی داشتم که فقدر باید قرار دادو دوباره شارژ کنیم
من :امیدوارم مثل همیشه عالی باشه شراکتمون
بعد دست دادن با مریم علیپور خدافظی رفتم از اتاق کنفرانس بیرون که امیرو رایان دیدم
امیر:سوپرایز
من:شما اینجا چیکار می کنید
امیر:ببین دادش گفتم نگیم سوپرایز میشه
من:برین تو اتاق
ررایان :ساعت چند میاد
من:یه ساعت دیگه
امیر:با اقاتون حرف زدین
علیکی زدم تو صورتم
من:دیشب درباره هرچی حرف زدم جز این موورد. بزار الان میزنگم
رایان پوست خند زودش
من به دریا زنگ زدم
من:سلام چطوری
دریا :بامنی
من: بعد موقععه که زنگ نزدم عزیزمم
دریا:حالت خخوبه.
من:خب بس زود میگم تا جلسه ات دیر نشه عشقم
دریا:نه واقعا تب کردی
من: این چه حرفی ببین قراره علیکی یه نفر به عنوان نامزدم بریم مهمونی علیکی یاا فقدر یه روز بعدش تمومه
دریا:رویا می خواهی بیام پیشت
من:نه عزیزم نیاز نیست بیای چرا عصبی میشی ببخشید خب یکم مکث علیکی به خدا نیاز داره بهم
دریا :مریضی
من:نه نمیشناسی یکی از بچه ها دانشجو مون بود اون موقعه
درریا :داستان میگی
من: چشم چششم خیالت جمع باشه عزیزم بوس بوس بای
دریا :مریضی
من:چشم وقت نهار تماس تصویری میگیرم بای بای
قط کردم رایان عصبی بود این که می گفت دوستم نداره
امیر:شت بابا عجب شوهری پیدا. کردی
من:بس چی هلو بپر تو گلو
راایان ::بسه اینو بزن به تیشرت امیرسام
من :اوکی ...
۳.۷k
۲۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.