پارت⁷ و اخری💔🥺🏥
پارت⁷ و اخری💔🥺🏥
کوک بعد عوض کردن لباسش و پوشدن لباس ایزوله رفتی پیش نامرا:
حالت خوبه؟
نامرا:اوممممم
کوک:دیدی گفتم خوب میشی؟
نامرا:من به تو ایمان دارم
کوک:*لبخند*خب دیگه از این به بعد وقت زیاد تری داریم برای خوشگذرونی نه؟
نامرا:اوهومممم
کوک:میدونستی من خیلی دوست دارم؟
نامرا:اوهوم اگهنمیدونستم که ی دقیقه هم پیشت نمیموندم
کوک:*خنده*اهان پس اگه نمیگفتم میرفتی؟
نامرا:ن کی گفته؟نمیگفتی هم پیشت میموندم چون اگه تو دوسمم ندا ...
کوک نزاشت نامرا ادامه حرفشو بزنه و بوسیدش
...
بوسشون ادامه داشت تا وقتی که
..
نامجون و جین وارداتاق شدن و کوک و نامرا از هم جدا شدن
جین:انگار بد موقعی اومدیم بیا برگردیم
نامی:اره بریم*خواستن برن که کوک گفت:
دیگه اومدین بیاین
جین:من واقعا معذرتومیخوامنمیدونستم ..
نامرا از خجالت اب شده بود
کوک:نچ نچ نج اول ببینید در اتاق چه خیره بعد بیاید داخل
نامی:چشم ببخشید دیگه
نامرا:کوکک چیکار داری خوب حالا ی چیزی شده ولش کن بره
جین:خوب زنداداش حالت چطورا خوبه؟*چک کردن وضعیت*
نامرا:به لطف شما خوبم ممنونم که ..
جین:قابلی نداشت وظیفم بود
کوک:اهان یادم رفت منم ممنونم هیونگ واقعا زحمت کشیدی دستت درد نکنه
نامی:بهههه اقای جونگکوک چه عجب یادشون اومد
کوک:معذرت میخوام*سرشو انداخت پایین*
جین دستشو گذاشت روی شونه کوک:
ولش کن اشکالی نداره
نامرا:کی مرخص میشم؟
نامجون:یه یک هفته دیگه
نامرا:نمیشه زود تر؟
نامجون:ن نمیشه باید توی این یه هفته علائم حیاتی بیمار مورد برسی قراد بگیره و بعد از اینکه فهمیدیم که چیزی نیست مرخصین
نامرا:ممنون
جین:خوب دیگه ما بریم، شمام به کارتون برسین😏
کوک:اگه شما اجازه بدین
جین:بله خدانگهدارتون*رفتن*
کوک:داشتیم کارمونو میکردیم
نامرا:کوک اینجا ن ولش کن دوباره یکی میاد
کوک:خوب بیاد مگه جرم میکنم عشقمو میبوسم؟
نامرا:خیر
کوک:پس بی خیال حرف مردم *و دوباره شروع کرد به بوسیدنش*
و این بود پایان قصه ما 🫂🌈❤
با نظرات خوشگلتون خوشحالم کنین😁
کوک بعد عوض کردن لباسش و پوشدن لباس ایزوله رفتی پیش نامرا:
حالت خوبه؟
نامرا:اوممممم
کوک:دیدی گفتم خوب میشی؟
نامرا:من به تو ایمان دارم
کوک:*لبخند*خب دیگه از این به بعد وقت زیاد تری داریم برای خوشگذرونی نه؟
نامرا:اوهومممم
کوک:میدونستی من خیلی دوست دارم؟
نامرا:اوهوم اگهنمیدونستم که ی دقیقه هم پیشت نمیموندم
کوک:*خنده*اهان پس اگه نمیگفتم میرفتی؟
نامرا:ن کی گفته؟نمیگفتی هم پیشت میموندم چون اگه تو دوسمم ندا ...
کوک نزاشت نامرا ادامه حرفشو بزنه و بوسیدش
...
بوسشون ادامه داشت تا وقتی که
..
نامجون و جین وارداتاق شدن و کوک و نامرا از هم جدا شدن
جین:انگار بد موقعی اومدیم بیا برگردیم
نامی:اره بریم*خواستن برن که کوک گفت:
دیگه اومدین بیاین
جین:من واقعا معذرتومیخوامنمیدونستم ..
نامرا از خجالت اب شده بود
کوک:نچ نچ نج اول ببینید در اتاق چه خیره بعد بیاید داخل
نامی:چشم ببخشید دیگه
نامرا:کوکک چیکار داری خوب حالا ی چیزی شده ولش کن بره
جین:خوب زنداداش حالت چطورا خوبه؟*چک کردن وضعیت*
نامرا:به لطف شما خوبم ممنونم که ..
جین:قابلی نداشت وظیفم بود
کوک:اهان یادم رفت منم ممنونم هیونگ واقعا زحمت کشیدی دستت درد نکنه
نامی:بهههه اقای جونگکوک چه عجب یادشون اومد
کوک:معذرت میخوام*سرشو انداخت پایین*
جین دستشو گذاشت روی شونه کوک:
ولش کن اشکالی نداره
نامرا:کی مرخص میشم؟
نامجون:یه یک هفته دیگه
نامرا:نمیشه زود تر؟
نامجون:ن نمیشه باید توی این یه هفته علائم حیاتی بیمار مورد برسی قراد بگیره و بعد از اینکه فهمیدیم که چیزی نیست مرخصین
نامرا:ممنون
جین:خوب دیگه ما بریم، شمام به کارتون برسین😏
کوک:اگه شما اجازه بدین
جین:بله خدانگهدارتون*رفتن*
کوک:داشتیم کارمونو میکردیم
نامرا:کوک اینجا ن ولش کن دوباره یکی میاد
کوک:خوب بیاد مگه جرم میکنم عشقمو میبوسم؟
نامرا:خیر
کوک:پس بی خیال حرف مردم *و دوباره شروع کرد به بوسیدنش*
و این بود پایان قصه ما 🫂🌈❤
با نظرات خوشگلتون خوشحالم کنین😁
۵۲.۵k
۲۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.