[ رئیس جذاب من ]
♡پارت ۲۵ " آخر " ♡
*پرش زمان به دو ماه بعد*
ویو قبرستون
&جونگ کوک بس کن بلند شو باید بریم
–باشه*بغض*
–ممنونم ممنونم که با جونت ازم محافظت کردی و این فرصت رو بهم دادی...اومده بودم این خبر رو بهت بدم تا توهم خوشحال باشی ولی الان دیگه دیر میشه باید برم
جونگ کوک بلند شد و همراه تهیونگ سوار ماشین شدن و به سمت محل برگذاری مراسم رفتن
–کجاست؟*از یونا پرسید*
~ها...داخل اوم اتاق منتظرته
–ممنون
جونگ کوک رفت سمت اتاق آرم درو باز کرد ولی کسی پازل نبود که یهو ات از پشت گردنش رو بغل کرد(چیه فکر کردین ات مرده😂)
+کوکی...*ذوق*
–آخخخ....خفم کردی جوجه
+همینیه که هست بعدشم من زنتم نه جوجه
–عه*داشت نزدیک ات میشو و ات به دیوار خورد و کوکی دستاشو دو طرفش گذاشت*
–وقتی کاری کردم تا یه هفته مثل بنگوئن راه بری میفهمی*نیشخند*
+باشه باشه غلط کردم*کوکی رو حل داد و رفت کنار*
–*خنده*
+راستی کجا بودی
–هوم..آها..رفته بودم پیش مامانم تا بهش بگم داریم ازدواج میکنیم
–آها
در باز شد و یونا و تهیونگ اومدن داخل
+چرا شما دوتا تازه گیا از هم جدا نمیشین
&~کی..ما*هم زمان گفتم*
ات و کوکی به هم نگاه کردن و
+فکر کنم قراره خاله بشم
–منم عمو میشم
&چی میگین شما ها بیاین همه منتظرن*یکم عصبی*
ات و کوکی دست در دست هم رفتن و عروسی کردن(شرمنده گشا--دیم میکشه بنویسم😅)بعدش سوار ماشین شدن و رفتن خونه
+کوکی من خیلی خستم میرم بخوابم
–چیزی یادت نرفته
+چی*خودشو میزنه به اون راه*
–نگو نفهمیدی*به ات نزدیک میشد*
کوکی ات رو براید بغلم کرد و بردش داخل اتاق و درو قفل کرد
+کوکی چیکار میکنی بزارم زمین
–کوکی نه موقع سkس فقط ددی
این تیکش اسماته هرکسی که میخواد کامنت بگه در صورتی که فالو داشته باشتم و پست هایی که مال فیک هست رو لایک کرده باشه پیوی براش میفرستم😉🙃🔞😈❤️
ویو ات
الان دو سال هست که منو کوکی ازدواج کردیم و زندگی شادی داریم الان یه دختر کوچولو به اسم رونا داریم دقیقا شبیه کوکی بانمکه هر دو شون رو از ته دل دوست دارم و حس میکنم خوش بخت ترین آدم دنیام
پایان
نظرتون چیه؟
چطور بود از ۱ تا ۱۰۰ بهش امتیاز بدین
دیدگاه ها (۹۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.