خاطرات یک آرمی فصل ۶ پارت ۳۹
خاطرات یک آرمی فصل ۶ پارت ۳۹
بی هوا در رو باز کردم که با صحنهی ناخوشتیندی مواجه شدم!
لیسا و تهیونگ دارن همو میبوسن!!!!!
با شتاب از هم جداشون کردم و هلشون دادم.
- بی ناموصااا! بی غیرتا!!! تهیونگِ بی چشم و روی بی لیاقت چطور تونستــ... واا، شما کی هستید؟
دختره و پسره با حیرت نگام کردند.
وانیای دهن سرویس ! ماشینو اشتباهی سوار شدی.
لبخند ضایعی زدم و گفتم:
- میگم چیزه شما ادامه بدید، تازه به جاهای خوبش رسیده بودید... شما هم تا عشق هاتون رو قشنگ ابراز کنید، من محو میشم از اینجا! لب هاتونو قشنگ مزه مزه کنید، چی میدونم گاز بگیرید، کبود کنید و دیگه ۱۸+ نمیکنم قضیه رو! خلاصه بای !
سریع از در بیرون زدم و صحنه رو ترک کردم.
واقعاً یه درصد فکر کردم تهیوتگ و لیسان خداا! قلبم اومد تو دهنم.
با کلی بدبختی بالاخره ماشین خودمون رو پیدا کردم و سوار شدم.
- های اِوری وان!
ته: چرا انقدر دیر اومدی؟
- بابا سه ساعت دنبال ماشین میگشتم.
لیسا: دردسر ک یه وقت برات درست نشد؟
- نه بابااا! تو یه جوری از یارو میگفتی ما فکر کردیم از این اصلیای مافیاست ولی نه خب... تقلبی بود متاسفانه.
لیسا: آهااا، خب خوبه!
ته: خب کجا برسونم لیسارو؟
- خوابگاه!
ته: خب لیسا، خوابگاهتون کجاست؟
- خوابگاه اینا که نه!
ته: پس خوابگاه کی؟
- خوابگاه بتس!
ته: چــــی؟!
مثله خودش داد زدم:
- صدبار گفتم تو گوش من داد نزن، پسرهی جذابِ بی بخارهِ هولِ و روانپریش!!!!
ته: وانی یعنی چی لیسا رو ببرم خوابگاه خودمون؟
- معنی خاصی نداره! یعنی لیسا رو ببر خوابگاه خودمون .
لیسا: نه، نه من میرم خوابگاه خودم.
- نچ، راه نداره!
ته: چرا دقیقا؟!
- اون یارو تقلبیه پیداش میکنه! ما باید ملکهی K-popـمون رو قایم کنیم.
ته: وانیا چرا تخیلی فکر میکنی؟ بهش کمک کردیم که از دست یارو خلاص شه! همین ...
- خب از دست یارو خلاصش کردیم، با برگردوندن لیسا به خوابگاهش که دوباره لیسارو به دست یارو نمیدیم.
تهیونگ با زار و ناله گفت:
ته: بابا حرفای اینو ترجمه کنید، من متوجه نمیشم!!
لیسا: بخدا نمیخوام مزاحم بشم...
- ببند لاولیم، تو میای خوابگاه ما! وسلام نامه تمام. ته وای بحالت حرف اضافی و چرت بگیهاا! وضعیت اعصاب منو ک میدونی هانی! به هم بریزه دیگه خیلی بد میشه... پس به همش نریز!
بی هوا در رو باز کردم که با صحنهی ناخوشتیندی مواجه شدم!
لیسا و تهیونگ دارن همو میبوسن!!!!!
با شتاب از هم جداشون کردم و هلشون دادم.
- بی ناموصااا! بی غیرتا!!! تهیونگِ بی چشم و روی بی لیاقت چطور تونستــ... واا، شما کی هستید؟
دختره و پسره با حیرت نگام کردند.
وانیای دهن سرویس ! ماشینو اشتباهی سوار شدی.
لبخند ضایعی زدم و گفتم:
- میگم چیزه شما ادامه بدید، تازه به جاهای خوبش رسیده بودید... شما هم تا عشق هاتون رو قشنگ ابراز کنید، من محو میشم از اینجا! لب هاتونو قشنگ مزه مزه کنید، چی میدونم گاز بگیرید، کبود کنید و دیگه ۱۸+ نمیکنم قضیه رو! خلاصه بای !
سریع از در بیرون زدم و صحنه رو ترک کردم.
واقعاً یه درصد فکر کردم تهیوتگ و لیسان خداا! قلبم اومد تو دهنم.
با کلی بدبختی بالاخره ماشین خودمون رو پیدا کردم و سوار شدم.
- های اِوری وان!
ته: چرا انقدر دیر اومدی؟
- بابا سه ساعت دنبال ماشین میگشتم.
لیسا: دردسر ک یه وقت برات درست نشد؟
- نه بابااا! تو یه جوری از یارو میگفتی ما فکر کردیم از این اصلیای مافیاست ولی نه خب... تقلبی بود متاسفانه.
لیسا: آهااا، خب خوبه!
ته: خب کجا برسونم لیسارو؟
- خوابگاه!
ته: خب لیسا، خوابگاهتون کجاست؟
- خوابگاه اینا که نه!
ته: پس خوابگاه کی؟
- خوابگاه بتس!
ته: چــــی؟!
مثله خودش داد زدم:
- صدبار گفتم تو گوش من داد نزن، پسرهی جذابِ بی بخارهِ هولِ و روانپریش!!!!
ته: وانی یعنی چی لیسا رو ببرم خوابگاه خودمون؟
- معنی خاصی نداره! یعنی لیسا رو ببر خوابگاه خودمون .
لیسا: نه، نه من میرم خوابگاه خودم.
- نچ، راه نداره!
ته: چرا دقیقا؟!
- اون یارو تقلبیه پیداش میکنه! ما باید ملکهی K-popـمون رو قایم کنیم.
ته: وانیا چرا تخیلی فکر میکنی؟ بهش کمک کردیم که از دست یارو خلاص شه! همین ...
- خب از دست یارو خلاصش کردیم، با برگردوندن لیسا به خوابگاهش که دوباره لیسارو به دست یارو نمیدیم.
تهیونگ با زار و ناله گفت:
ته: بابا حرفای اینو ترجمه کنید، من متوجه نمیشم!!
لیسا: بخدا نمیخوام مزاحم بشم...
- ببند لاولیم، تو میای خوابگاه ما! وسلام نامه تمام. ته وای بحالت حرف اضافی و چرت بگیهاا! وضعیت اعصاب منو ک میدونی هانی! به هم بریزه دیگه خیلی بد میشه... پس به همش نریز!
۱۳.۸k
۲۲ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.