خاطرات یک آرمی فصل پارت

خاطرات یک آرمی فصل ۶ پارت ۳۸




- چی؟!؟ اگه بلینکا و آرمیا مارو ببینن بد میشه!
- بابا من این همه با تو و اعضا می‌گردم هیچ اتفاقی هم تا حالا نیفتاده!
- کی گفته نیفتاده؟! همه‌ی آرمیا فهمیدند که یه آرمی با ما زندگی می‌کنه و بهت می‌گن سردار آرمی!
- سردار آرمی؟!
- آره‌.
- نه‌باو!!! آرمیا مقام نظامی هم دارند؟ شت من فرمانده ی ارتش‌تون شدم رفت!
- وانیااا برو زود تمومش کن و بیا!
- اوکی، اوکی رفتم.
سریع وارد رستوران شدم و نامحسوس رفتم توی دستشویی.
لیسا با چهره‌ای نگران نگام کرد و گفت:
- چی‌شد؟
- قبول کرد!
- واقعااا؟
- آره! بیا دنبالم.
دستش رو گرفتم و به سمت ماشین خودمون کشیدمش.
در صندلی شاگرد رو باز کردم و همونجا نشوندمش
- نمی‌خواد من عقب می‌شینم!
- همینجا بشین تا زود برگردم! اه...
رفتم و به سمت رستوران حرکت کردم.



از دید لیسا



وانیا رفت و از نقطه ی دید من دور شد.
سرم رو برگردوندم و به تهیونگ نگاه کردم که داشت به مسیر رفتن وانیا نگاه می‌کرد.
آروم و زیرلب گفتم:
- سلام!
بی تفاوت نگام کرد و با خشکی جواب سلامم رو داد.
شیشه هارو بالا کشید و سرجای خودش ثابت نشست. شیشه ها کاملاً دودی بودند و نمی‌شد از بیرون داخل ماشین رو دید.
نفس عمیقی کشیدم. چقدر خوب شد که وانیا رو دیدم. الان می‌تونم راحت از شرّ کارلوس راحت بشم.




از دید وانیا




با چشمام دنبال اون مرد گشتمو پیداش کردم. خب این از مرحله ی اول، زیاد هم سخت نبود. با پر رویی تمام روبه روش نشستم. وااا این چرا این‌طوریه!! مثله سکته زده ها داره به من نگاه می‌کنه.
- عاممم، سلام.
- ت...ت..ت..ت..تو
- خب، من؟
- ک..ک..ک..ک..
- ک، ک؟
- کی ه....ه...س...
- به خودت فشار نیار عزیزم! فکر کنم گرفتم. می‌خوای بگی من کی هستم؟
- آ..آ..آ..آ..ره
- خب م..من اِواا چرا لکنت گرفتم! استغفرالله یه وقت مثه این نشم! خب من وانیا ام! خوشبختم.
- ا‌...ا..
- نه نه چیزی نگو! یه قرن طول می‌کشه بگی! ببین لیسا پیش منه اوکی؟ توی بی پدر مادر معلوم نیست باهاش چی‌کار کردی ک می‌خواست از دست تو فرار کنه! از الان می‌گم!!! دورِ Best Friend منو خط بکش! Understand شدی؟ یا باز بگم؟
- م..م..
- اوکی! انگار شدی... پس Good bye forever !
...
.
.
.
.
دیدگاه ها (۴۶)

خاطرات یک آرمی فصل ۶ پارت ۳۹بی هوا در رو باز کردم که با صحنه...

خاطرات یک آرمی فصل ۶ پارت ۴۰از دید نیکیلیوان آبم رو سر کشیدم...

خاطرات یک آرمی فصل ۶ پارت ۳۷بابا چ اصراری هست من تو دستشویی ...

#ج‌ناشناسهلو گایز نیکی ام خواستم بگم برای ج ناشناس تیانا با ...

love Between the Tides²⁹م: تو خونه ی ما براش نامه نوشته بودی...

love Between the Tides²⁴تهیونگم: خوش گذشتتهیونگ: آره خیلی خو...

love Between the Tides²³م:شما چند وقته همو میشناسید؟ با سرعت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط