پارت۳۳
#پارت۳۳
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
نگاه اخروتواینه به خودم انداختموازاتاق بیرون اومدم
اکتای بادیدنم لبخندجذابی زدو بازبااون چال گونه اش منودیوونه کرد
_حاضری عزیزم
باخجالت نگاش کردم
_اکتای میشه انقدعزیزمونفسموعشقم نگی
اومدجلودستشوانداخت دورگردنم
_چراعشقم
بامشت زدم ب سینه اش ک طبق معمول دست خودم دردگرفت
بلندخندید_نمیگم حرص نخورکوچولو
چپکی نگاش کردم
_من کوچولوم سن خرشرکودارم
باخنده ضربه ی ارومی ب پیشونیم زد
_دیوونه،سن یع عدده عزیزم حتی اگه یه پیرخرفتم بشی من دوست دارم خب؟!بعدم من منظورم جثه ی کوچولوته
با اعتراض اسمشوصدا زدم بازم خندید
امروز کلاهرچی میگفتم میخندید
منم خوشحال بودم ولی یه دلشوره ی بدی ب دلم افتاده بود
تو شاستی اکتای نشستیموماشینوروشن کرد
حس عجیبی داشتم انگارک داریم میریم سرقراراولین بارنبودباهم میریم رستوران ولی الان ک رابطمون فرق کرده
مثل قرارگذاشتن بود
اهنگ دوباربازمیزنه بادصدای بارون معین زد درحال پخش بود
جالبیش اینجابود بارونم نم نم میبارید
شیشه رودادم پایینوبوی بارونوبه ریه هام فرستادم
سنگینی نگاه اکتایوحس میکردم لبخندی رولبام نشست ک دستموگرفت تودستشودوباره پروانه هاتودلم پروازکردن
بالبخندبرگشتم سمتش ک دستموبلندکردوبوسه ای روش زد
باخجالت سرموپایین انداختم ک تک خنده ای کرد
_واقعا ازمن خجالت میکشی ارمغان
نیم نگاهی بهش کردم
_خب یکم
_نکش ارمغان نمیخوام معذب باشی باهام من دوس دارم دائم لمست کنم وهربارتواینجوری خجالت بکشی کلامون میرعه توهم
چپ چپ نگاش کردم
_پرروبازی درنیار دورم واسه من برندار😒
باخنده لپموکشید
_گوگولی،حالامونده پرروشدن منوببینی
_اکتای میزنمتا
_بزن کیه ک دردش بیاد
باحرص روموازش برگردوندم ولی درواقع همش تظاهربودقلبم سراسرازشادی بود
بالاخره رسیدم ب رستوران شیکی ک اکتای میز رزو کرده بود
شاموزیرنگاهای داغ اکتای خوردم اونم تموم کردغذاشو
برگشتیم خونه فرداقراربودبریم خونه ی مامان اینا
پس یه شب بخیرگفتموراهی اتاقم شدمونزاشتم اکتای دوباره ببوستم
***
_اکتای بدو دیگه دیرشدیه دوش خواستی بگیری ها
صداش بین اب ناواضح اومد
_میام دیگ دیرنمیشه نترس
پوف کلافه ای کشیدموخواستم ازاتاقش خارج شم ک صفحه ی گوشیش روشن شد رو ویبره بود وصداش درنمیومد
کنجکاورفتم جلوگوشیوبرداشتم
بادیدن اسم یلدا اخمام حسابی رفت توهم
تماس قطع شد رمزشویه بارجلوم زده بود پس راحت بازش کردم
۴۰تاتماس بی پاسخو۲۰تاپیام ازیلدا
حس بدی داشتم بادستای لرزون رفتم توپیاماش
چتاش بود درحدقرارگذاشتن واسه چندماه اخیربود
دراخربه پیامای جدیدرسیدم ک یلدا نوشته بود
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
نگاه اخروتواینه به خودم انداختموازاتاق بیرون اومدم
اکتای بادیدنم لبخندجذابی زدو بازبااون چال گونه اش منودیوونه کرد
_حاضری عزیزم
باخجالت نگاش کردم
_اکتای میشه انقدعزیزمونفسموعشقم نگی
اومدجلودستشوانداخت دورگردنم
_چراعشقم
بامشت زدم ب سینه اش ک طبق معمول دست خودم دردگرفت
بلندخندید_نمیگم حرص نخورکوچولو
چپکی نگاش کردم
_من کوچولوم سن خرشرکودارم
باخنده ضربه ی ارومی ب پیشونیم زد
_دیوونه،سن یع عدده عزیزم حتی اگه یه پیرخرفتم بشی من دوست دارم خب؟!بعدم من منظورم جثه ی کوچولوته
با اعتراض اسمشوصدا زدم بازم خندید
امروز کلاهرچی میگفتم میخندید
منم خوشحال بودم ولی یه دلشوره ی بدی ب دلم افتاده بود
تو شاستی اکتای نشستیموماشینوروشن کرد
حس عجیبی داشتم انگارک داریم میریم سرقراراولین بارنبودباهم میریم رستوران ولی الان ک رابطمون فرق کرده
مثل قرارگذاشتن بود
اهنگ دوباربازمیزنه بادصدای بارون معین زد درحال پخش بود
جالبیش اینجابود بارونم نم نم میبارید
شیشه رودادم پایینوبوی بارونوبه ریه هام فرستادم
سنگینی نگاه اکتایوحس میکردم لبخندی رولبام نشست ک دستموگرفت تودستشودوباره پروانه هاتودلم پروازکردن
بالبخندبرگشتم سمتش ک دستموبلندکردوبوسه ای روش زد
باخجالت سرموپایین انداختم ک تک خنده ای کرد
_واقعا ازمن خجالت میکشی ارمغان
نیم نگاهی بهش کردم
_خب یکم
_نکش ارمغان نمیخوام معذب باشی باهام من دوس دارم دائم لمست کنم وهربارتواینجوری خجالت بکشی کلامون میرعه توهم
چپ چپ نگاش کردم
_پرروبازی درنیار دورم واسه من برندار😒
باخنده لپموکشید
_گوگولی،حالامونده پرروشدن منوببینی
_اکتای میزنمتا
_بزن کیه ک دردش بیاد
باحرص روموازش برگردوندم ولی درواقع همش تظاهربودقلبم سراسرازشادی بود
بالاخره رسیدم ب رستوران شیکی ک اکتای میز رزو کرده بود
شاموزیرنگاهای داغ اکتای خوردم اونم تموم کردغذاشو
برگشتیم خونه فرداقراربودبریم خونه ی مامان اینا
پس یه شب بخیرگفتموراهی اتاقم شدمونزاشتم اکتای دوباره ببوستم
***
_اکتای بدو دیگه دیرشدیه دوش خواستی بگیری ها
صداش بین اب ناواضح اومد
_میام دیگ دیرنمیشه نترس
پوف کلافه ای کشیدموخواستم ازاتاقش خارج شم ک صفحه ی گوشیش روشن شد رو ویبره بود وصداش درنمیومد
کنجکاورفتم جلوگوشیوبرداشتم
بادیدن اسم یلدا اخمام حسابی رفت توهم
تماس قطع شد رمزشویه بارجلوم زده بود پس راحت بازش کردم
۴۰تاتماس بی پاسخو۲۰تاپیام ازیلدا
حس بدی داشتم بادستای لرزون رفتم توپیاماش
چتاش بود درحدقرارگذاشتن واسه چندماه اخیربود
دراخربه پیامای جدیدرسیدم ک یلدا نوشته بود
۱.۲k
۰۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.