پارت۳۲
#پارت۳۲
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان بزرگسال
****
بانوازش دستی روموهام ازخواب بیدارشدم ولی چشموبازنکردم
بوی عطرش توبینیم پیچیدوقلبم باحضورش کنارم گرم شد
_چرا هربارپسم میزنی...چرااا...منو..نمیخوای.. یعنی دیگه..اکتای کوچولوت نیستم...
صداش بی نهایت خماربودوبوی الکل دهنش نشون ازمستی زیادش میداد
ای خدا چیکارکرده باخودش
کنارم نشست روکناپه هنوزخودموب خواب زده بودم ولی قلبم ب قدری هیجان زده شده بودوتندمیزدک نمیتونستم درست نفس بکشم
نفساش ب صورتم خوردوفهمیدم خم شده روم
قبل ازاینکه کاری کنه چشاموبازکردم
ک باچشای خیسش مواجه شدم
قلبم ب یکباره انگارله شدوبغض نشست توگلوم
توچندسانتی صورتم بود
_ارمغا..ن
اشکی ازگوشه ی چشم چکیدکه باانگشت پاکش کرد
_باورکنم واسه من...گریه کردی
دستموروصورتش گذاشتم ک باارامش چشاشوبستودوباره بازکرد
_کجابودی اکتای
_مهمه مگه؟!
_اگه نبودالان اتاقم بودم نه اینجاو...
باقرارگرفتن لباش رولبام خفه شدم
اگه بگم ب ارامش نرسیدم دروغ گفتم
بی حرکت چشاموبستم اکتای برعکس سری های قبل اروموباحس لبامومیبوسید
بعدازدقایقی بالاخره بوسه روتموم کرد
خیلی جلوی خودموگرفتم همراهیش نکنم
چشاموبازکردم چشای سبزوخمارش خیره ی چشام بود
_دوست دارم
ازحرفی ک زدچشام گردشدالان بهم ابرازعلاقه کرد
سعی کردم جدی نگیرم اون مست بود
پسش زدم نیم خیزشدم
اونم ازروم کنار رفت
_اکتای الان مستی هرچی بیاد توذهنت میگی برواستراحت کن دیگم بهم دست نزن
اخم غلیظی کردومنی ک درحال بلندشدن بودوگرفتوکشیدسمت خودش
ک افتادم روش تقریباروپاش نشستم
بابهت نگاش کردم ک جدی گفت
_نمیگم نخوردم ولی مست نیستم میفهمم دارم چ غلطی میکنم دارم میگم دوست دارم عاشقتم چیشونمیفهمی
*تودلم چلچراغ روشن شدحسم یه طرفه نبوده
ولی بااین حال نخواستم بهش روبدم پس لبخندموجمع کردم جدی گفتم
_این چیزیوعوض نمیکنه رابطمون اشتباهه وادامه پیداکردنش ب این شکل حماقت محضه
دستاشوقاب صورتم کرد
_دورت بگردم یه فرصت بهم بده بزارثابت کنم بهت چقدمیخوامت خودم همچیودرست میکنم نمیزارم کسی راجبت بدفکرکنه توخیالت راحت باشه فقط بگوتوام دوسم داری تابااطمینان برم جلو
ازشنیدن حرفاش قندتودلم اب شدیعنی میشه
ازروپاش بلندشدموباسری پایین گفتم
_نمیدونم
یه جوری گفتم ک خودش فهمیدمنظورمو بلندخندیدواومدبغلم کنه ک پاتندکردم سمت اتاقمودروقفل کردم
_منکه میدونم توام دوسم داری پس سکوتتوجواب مثبت درنظرمیگیرم
خندیدموچیزی نگفتم باذوقی زیادرفتم روتخت
مثل دخترای نوجوون شده بودم ک اولین باربهش ابرازعلاقه شده
خوابم نمیبردوبالاخره ۴صب بزورخوابیدم
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان بزرگسال
****
بانوازش دستی روموهام ازخواب بیدارشدم ولی چشموبازنکردم
بوی عطرش توبینیم پیچیدوقلبم باحضورش کنارم گرم شد
_چرا هربارپسم میزنی...چرااا...منو..نمیخوای.. یعنی دیگه..اکتای کوچولوت نیستم...
صداش بی نهایت خماربودوبوی الکل دهنش نشون ازمستی زیادش میداد
ای خدا چیکارکرده باخودش
کنارم نشست روکناپه هنوزخودموب خواب زده بودم ولی قلبم ب قدری هیجان زده شده بودوتندمیزدک نمیتونستم درست نفس بکشم
نفساش ب صورتم خوردوفهمیدم خم شده روم
قبل ازاینکه کاری کنه چشاموبازکردم
ک باچشای خیسش مواجه شدم
قلبم ب یکباره انگارله شدوبغض نشست توگلوم
توچندسانتی صورتم بود
_ارمغا..ن
اشکی ازگوشه ی چشم چکیدکه باانگشت پاکش کرد
_باورکنم واسه من...گریه کردی
دستموروصورتش گذاشتم ک باارامش چشاشوبستودوباره بازکرد
_کجابودی اکتای
_مهمه مگه؟!
_اگه نبودالان اتاقم بودم نه اینجاو...
باقرارگرفتن لباش رولبام خفه شدم
اگه بگم ب ارامش نرسیدم دروغ گفتم
بی حرکت چشاموبستم اکتای برعکس سری های قبل اروموباحس لبامومیبوسید
بعدازدقایقی بالاخره بوسه روتموم کرد
خیلی جلوی خودموگرفتم همراهیش نکنم
چشاموبازکردم چشای سبزوخمارش خیره ی چشام بود
_دوست دارم
ازحرفی ک زدچشام گردشدالان بهم ابرازعلاقه کرد
سعی کردم جدی نگیرم اون مست بود
پسش زدم نیم خیزشدم
اونم ازروم کنار رفت
_اکتای الان مستی هرچی بیاد توذهنت میگی برواستراحت کن دیگم بهم دست نزن
اخم غلیظی کردومنی ک درحال بلندشدن بودوگرفتوکشیدسمت خودش
ک افتادم روش تقریباروپاش نشستم
بابهت نگاش کردم ک جدی گفت
_نمیگم نخوردم ولی مست نیستم میفهمم دارم چ غلطی میکنم دارم میگم دوست دارم عاشقتم چیشونمیفهمی
*تودلم چلچراغ روشن شدحسم یه طرفه نبوده
ولی بااین حال نخواستم بهش روبدم پس لبخندموجمع کردم جدی گفتم
_این چیزیوعوض نمیکنه رابطمون اشتباهه وادامه پیداکردنش ب این شکل حماقت محضه
دستاشوقاب صورتم کرد
_دورت بگردم یه فرصت بهم بده بزارثابت کنم بهت چقدمیخوامت خودم همچیودرست میکنم نمیزارم کسی راجبت بدفکرکنه توخیالت راحت باشه فقط بگوتوام دوسم داری تابااطمینان برم جلو
ازشنیدن حرفاش قندتودلم اب شدیعنی میشه
ازروپاش بلندشدموباسری پایین گفتم
_نمیدونم
یه جوری گفتم ک خودش فهمیدمنظورمو بلندخندیدواومدبغلم کنه ک پاتندکردم سمت اتاقمودروقفل کردم
_منکه میدونم توام دوسم داری پس سکوتتوجواب مثبت درنظرمیگیرم
خندیدموچیزی نگفتم باذوقی زیادرفتم روتخت
مثل دخترای نوجوون شده بودم ک اولین باربهش ابرازعلاقه شده
خوابم نمیبردوبالاخره ۴صب بزورخوابیدم
۱.۱k
۰۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.