پارت. 29
#پارت. 29
6 سال از اون روزی ک خبر حکم آرمان اومده بود گذشته بود و دیروز آرمان آزاد شده بود، تصمیم گرفتم برم یکم خرید کنم
تو راه برگشت از خرید بودم ک یکی زد روی شونم
برگشتم دیدم آرمانه چشماش قرمز قرمز شده بود از ترس یکم رفتم عقب ک اونم اومد جلو سریع
برگستم پشتمو نگاه کردم دیدم میتونم فرار کنم تا آرمان بخواد بهم حمله کنه سریع برگشتم و تا جایی ک میتونستم دوییدم
همچنان آرمانم پشت سرم میدویید یه جا دیگ ندیدمش و خودمم خسته شده بودم یکم وایسادم تا
نفسم بیاد بالا، ممکن بود قلبم ایست کنه و خیلی بهم فشار اومده بود هم از دوییدن؟ هم از
استرس و ترس دکترم گفته بود اصلا برام دوییدن خوب نیست
هیچ کسی ام نمیدونه بیماری قلبی دارم
همین جوری داشتم تند تند نفس میکشیدم که یه دفعه گردنم محکم کشیده شد به عقب از حرکت یهویی اون فرد افتادم زمین برگشتم ک دیدم آرمان داره همین جوری رو آسفالتا منو میکشونو میبره سمت ماشینش
بلاخره رسیدیم سمت ماشینش و درو باز کرد و محکم پرتم کرد داخل که کمرم خود به دنده ماشین
کل تنم درد میکرد نفسم نمیتونستم بکشم، قیافم کم کم داشت از شدت کم بود نفس مشکی میشد
ارمانم سوار ماشینش شدو در و محکم بست و قفل مرکزی رو زد ک مبادا من فرار نکنم
پاشو گذاشته بود روی گازو رانندگی میکرد
قبلا عاشق سرعت بودم ولی الان قلبم مانعش شده، خیلی استرس گرفته بودم از لا به لای ماشینا به سرعت لایی میکشید
جوری که خودمم به زور حرفمو شنیدم گفتم ترو خدا اروم رانندگی کن
انگار صدام بیشتر عصبیش کرد چون....
6 سال از اون روزی ک خبر حکم آرمان اومده بود گذشته بود و دیروز آرمان آزاد شده بود، تصمیم گرفتم برم یکم خرید کنم
تو راه برگشت از خرید بودم ک یکی زد روی شونم
برگشتم دیدم آرمانه چشماش قرمز قرمز شده بود از ترس یکم رفتم عقب ک اونم اومد جلو سریع
برگستم پشتمو نگاه کردم دیدم میتونم فرار کنم تا آرمان بخواد بهم حمله کنه سریع برگشتم و تا جایی ک میتونستم دوییدم
همچنان آرمانم پشت سرم میدویید یه جا دیگ ندیدمش و خودمم خسته شده بودم یکم وایسادم تا
نفسم بیاد بالا، ممکن بود قلبم ایست کنه و خیلی بهم فشار اومده بود هم از دوییدن؟ هم از
استرس و ترس دکترم گفته بود اصلا برام دوییدن خوب نیست
هیچ کسی ام نمیدونه بیماری قلبی دارم
همین جوری داشتم تند تند نفس میکشیدم که یه دفعه گردنم محکم کشیده شد به عقب از حرکت یهویی اون فرد افتادم زمین برگشتم ک دیدم آرمان داره همین جوری رو آسفالتا منو میکشونو میبره سمت ماشینش
بلاخره رسیدیم سمت ماشینش و درو باز کرد و محکم پرتم کرد داخل که کمرم خود به دنده ماشین
کل تنم درد میکرد نفسم نمیتونستم بکشم، قیافم کم کم داشت از شدت کم بود نفس مشکی میشد
ارمانم سوار ماشینش شدو در و محکم بست و قفل مرکزی رو زد ک مبادا من فرار نکنم
پاشو گذاشته بود روی گازو رانندگی میکرد
قبلا عاشق سرعت بودم ولی الان قلبم مانعش شده، خیلی استرس گرفته بودم از لا به لای ماشینا به سرعت لایی میکشید
جوری که خودمم به زور حرفمو شنیدم گفتم ترو خدا اروم رانندگی کن
انگار صدام بیشتر عصبیش کرد چون....
۱.۹k
۱۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.