p6
بعد از نیم ساعت اومد ساعت دقیقا 2:30 بود تهیونگ با باز کردن دکمه ی لباسش یک قدم جلو میرفت و یونگ رو عقب اونقد عقب رفت تا خورد به تخت تهیونگ وحشیانه به سمتش حمله ور شد و به سمت تخت هولش داد
_:«باکره ای؟! »
+:«اره»
_:«خوبه»
به سمت لباش حمله ور شد و محکم میبوسید و مک میزد از لباش جدا شد
_:«اوه بیبی گرل ما فقط یک هفته وقت داریم یه بچه توی شکمت بکاریم»
دکمه های شلوارشو باز کرد
_:«تا اونموقع هرشب باید زیرم به بدترین شکل جون بدی تا وقتی که تستت مثبت بشه بیبی»
شلوارشو به ارومی در اورد
+:«وقتی بچت بدنیا اومد ولم میکنی؟! »
_:«بیبی کوچولو تو هیچوقت از دست من راحت نمیشی حتی وقتی بارداری هم باید زیرم باشی ولی اروم بعد از باردار شدنتم باید باهام ازدواج کنی کوچولو»
دوباره لباش رو کوبید به لب یونگ رو و باکسرش رو در اورد از لبش دست کشید و به سمت سینش رفت یکی شو توی دستش و یکی ارضا شد به سمت کشویی رفت و سه ویبراتور برداشت و وارد یونگ رو کرد و روی دور تند گذاشت
_:«اگه اینو دربیاری چهل راند میکنمت»
+:«باشه»
تهیونگ بعد از 20 دقیقه ویبراتورو در اورد یه بیبی چک هم دستش بود
_:«پاهاتو باز کن»
+:«چیه»
_:«چشمات نمیبینه؟! بیبی چکه احمق»
+:«بدش به من»
_:«خودم میکنم »
اروم بیبی چکو وارد یونگ رو کرد و منتظر موند بعد از چند دقیقه بیبی چکو در اورد و نگاهی بهش انداخت
+:«چیه؟! »
_:«بیب گرل متاسفانه منفیه هنوز باید تلاش کنی... »
یونگ رو روی تخت ولو شد و اروم خودشو جمع کرد و خوابید
_:«باکره ای؟! »
+:«اره»
_:«خوبه»
به سمت لباش حمله ور شد و محکم میبوسید و مک میزد از لباش جدا شد
_:«اوه بیبی گرل ما فقط یک هفته وقت داریم یه بچه توی شکمت بکاریم»
دکمه های شلوارشو باز کرد
_:«تا اونموقع هرشب باید زیرم به بدترین شکل جون بدی تا وقتی که تستت مثبت بشه بیبی»
شلوارشو به ارومی در اورد
+:«وقتی بچت بدنیا اومد ولم میکنی؟! »
_:«بیبی کوچولو تو هیچوقت از دست من راحت نمیشی حتی وقتی بارداری هم باید زیرم باشی ولی اروم بعد از باردار شدنتم باید باهام ازدواج کنی کوچولو»
دوباره لباش رو کوبید به لب یونگ رو و باکسرش رو در اورد از لبش دست کشید و به سمت سینش رفت یکی شو توی دستش و یکی ارضا شد به سمت کشویی رفت و سه ویبراتور برداشت و وارد یونگ رو کرد و روی دور تند گذاشت
_:«اگه اینو دربیاری چهل راند میکنمت»
+:«باشه»
تهیونگ بعد از 20 دقیقه ویبراتورو در اورد یه بیبی چک هم دستش بود
_:«پاهاتو باز کن»
+:«چیه»
_:«چشمات نمیبینه؟! بیبی چکه احمق»
+:«بدش به من»
_:«خودم میکنم »
اروم بیبی چکو وارد یونگ رو کرد و منتظر موند بعد از چند دقیقه بیبی چکو در اورد و نگاهی بهش انداخت
+:«چیه؟! »
_:«بیب گرل متاسفانه منفیه هنوز باید تلاش کنی... »
یونگ رو روی تخت ولو شد و اروم خودشو جمع کرد و خوابید
۱۳.۶k
۲۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.