ددی جذاب من

ددی جذاب من
♡♡♡♡♡
ویو ا.ت

امروز توی راه  دانشگاه بودم    هر جا که میرفتم مردم یک جور خاصی نگاهم میکردن
نه لباس باز  و  دامن کوتاه و نه هیچ چیز قابل  توجه ای
پس چرا  مردم نگاهم میکنن
به دانشگاه   رسیدم
دوستم  ایمی   دم در منتظر من بود تا با هم به کلاس بریم
رفتم کنارش  بعد از  سلام  احوال  پرسی 
ایمی بهم گفت
ایمی:  ا.ت   میای امروز بریم بار   
ا.ت : نه   کار دارم نمیتونم بیام
ایمی: تو همیشه  کار داری
ا.ت: باش یک کاریش میکنم
رفتیم داخل کلاس
ویو ا.ت
که نگاه های یکی رو روی خودم احساس کردم
به اطرافم  نگاه  کردم 
یک  پسر با  دست های  که  روش تتو شده شده بود  و یک تیکه  مو هاش بلوند بود
و فقط اون بود که نگاهش رو از روی من بر نمی داشت
احساس  خوبی نداشتم
وقت استراحت شد  ولی من توی  کلاس مونم
ولی  اون پسر هیچ حرکتی نمی کرد
و فقط به من نگاه میکرد  
یک نگاهی  بهش کردم و سریع   سرم رو برگردوندم
  یواش آمد سمتم  دستش رو روی شونم گذاشت
نفس هاش رو   نزدیک  صورتم احساس میکردم
؟؟؟:  جالب   دختری به این زیبایی  تنها باشه
  بهتر   این قدر زیبایی که میتونم  به راحتی بدزدمت  و برای خودم کنمت
ا.ت : احساس  ترس داشتم     نمیتونستم تکون بخورم
؟؟؟:  حرف زدن بلد نیستی ها 
ا.ت :‌  چرا باید با کسی باشم   یک بار بودم  وقتی  ازم سو استفاده  میخواست بکنه
و این که این قدر خودت رو  نگیر    که فکر کنی منو بتونی بدزدی
؟؟؟: چه شجاع  ولی  به  تو نمیخوره که همچین  حرفی  رو بزنی
یک دفع کنار  لبم  رو لی.سید
؟؟؟:  من شوجی  هانما هستم  اسم تو چیه
ا.ت: اسمم ا.ت   ف.ن  هستم
هانما : شنیدم که میخوای بری بار  
ا.ت: نمیدونم شاید
هانما : توی بار منتظرتم
و با یک چشمک  رفت
ا.ت : کمی ترس رو توی وجودم  احساس کردم
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
دیدگاه ها (۲)

باجی کوچولو

#برف_قرمز #pert3࿙͝࿚࿙͝࿚࿙͝࿚࿙͝࿚࿙͝࿚࿙͝࿚୨୧࿙͝࿚࿙͝࿚࿙͝࿚࿙͝࿚࿙͝࿚࿙͝࿚-ایزان...

اینو منم ادامه دادم

پارت 8 جونگکوک:وایسا ا/ت: بله جونگکوک: هیچی برو ا/ت: وا چشه ...

"سرنوشت "p,36...۱۰ مین بعد ....ا/ت : بریم تو ؟ سرده....کوک :...

پارت 10 بادیگارد رفت بیرون و جعبه رو باز کردم دیدم یه لباس خ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط