𝐃𝐚𝐫𝐤 𝐋𝐨𝐯𝐞
𝐃𝐚𝐫𝐤 𝐋𝐨𝐯𝐞
#𝒑𝒂𝒓𝒕_1
#𝑻𝒂𝒆𝒉𝒚𝒖𝒏𝒈
#ا.ت
در زدم که بعد چند ثانیه اجازه ورودمو داد.
در رو باز کردم و احترام گذاشتم و با پرونده ای که دستم بود بطرفش رفتم که گفت
سرهنگ :بشین افسر
روی صندلی نشستم و پرونده رو گذاشتم روی میز...
ا.ت :قربان این پرونده تموم شد
لبخند بی حالی زد و پرونده رو برداشت شروع کرد به ورق زدن...
سرهنگ :مثل همیشه عالی اما...
ابرویی بالای انداختم که پرونده رو گذاشت روی میز و انگشتاشو بهم گره داد و گفت...
سرهنگ :اما یک پرونده ای منو خیلی درگیر خودش کرده افسر
با تعجب پرسیدم
ا.ت:چی قربان؟
نفس عمیقی کشید و گفت
سرهنگ :یک باند مافیایی...
پریدم وسط حرفش...
ا.ت :خودم حلش میکنم قربان از کی شروع کنم؟
با تعجب از پشت میز بلند شد و صاف ایستاد و دستاشو گذاشت روی میز...
سرهنگ :چی میگی؟ خیلی خطرناکه ممکنه جونتو به خطر بندازه
با خنده از روی صندلی بلند شدم و گفتم...
ا.ت :بهم اعتماد کنید
سرهنگ :تو فقط 20 سالته هنوز خیلی زوده... تو بهترین کارمند مایی نمیخوام از دستت بدم
ا.ت:بهم اعتماد کنید سرهنگ
#هفته_بعد
با کوله مشکیم جلوی در عمارت مافیای بزرگ کیم تهیونگ ایستادم.
چهارتا بادیگارد قول پیکر جلوس در ایستاده بودن و داشتن بد بد نگاهم میکردن...
یکیشون که انگار ریس اون سه تا بود اومد جلوم ایستاد
بادیگارد : برای اینجا وایستادی بچه!
خودمو جموجور کردم و گفتم....
ا.ت :شنیدم که کیم تهیونگ نیاز به خدمتکار داره... اومدم ببینم منو قبول میکنن یانه
سر تا پا بهم نگاهی انداخت و بطرف در رفت و زنگ رو زد که در باز شد...
بادیگارد :دنبالم بیا بچه
سری تکون دادم و دنبالش راه افتادم.
یک نیاز خیلی خیلی بزرگی داشت که دور تا دورش پسر آدم بود که فکر کنم بالای 30 نفر بودن. آب دهنمو قورت دادم که در خونه رو باز کرد. اینجا عمارتهای یا قصر؟ تمام خونه طلایی سفید بود و خیلی خوشگل بود...
با دست به مبل سلطنتی اشاره کرد و گفت...
بادیگارد :اینجا منتظر بمون
سری تکون دادم و آروم بطرف مبل رفتم و کولمو از پشتم برداشتم و گذاشتم روی مبل و خودم نشستم.
چجوری با این دارو دستش نابودش کنم اونم بدون هیچ نیرویی؟
با صدایی کفشی از فکر اومدم بیرون که دیدم یک مرد خیلی خوشتیپ و خوشگل آروم داره از پله ها میاد پایین.
این آدمه یا یک فرشته؟
بطرفم اومد و با پوزخنده گفت...
تهیونگ :اسمت چیه جوجه؟
از جوجه گفتنش ناراحت شدم برای همین گفتم...
ا.ت :ا. ت
تو چی؟
با عصبانیت خندید و گفت...
تهیونگ :اولن تو نه شما دومن ریست!
از روی میل پاشدم و گفتم...
ا.ت :خب حالا
از زبون زدنم حرصش گرفته بود...
جونگکوک :تهیونگ!
بطرف صدا برگشتم که دیدم یکی دیگه که واقعا جذاب بود داشت پله های میومد پایین...
جونگکوک :چیشده داداش؟
تهیونگ :هیچی خدمتکار شخصی جدیدمه
جونگکوک :این؟
این خیلی بچس
با پرویی گفتم...
ا.ت :نخیر 20 سالمه کجام بچس
لبخند قشنگی زد که با دادی که تهیونگ کشید سیخ سرجام ایستادم...
تهیونگ :گمشو برو تو اتاق خودت
سرمو انداختم پایین و کیفمو از روی مبل برداشتم و بطرف خدمتکاری که منتظر بود باهاش برم رفتم
#𝒑𝒂𝒓𝒕_1
#𝑻𝒂𝒆𝒉𝒚𝒖𝒏𝒈
#ا.ت
در زدم که بعد چند ثانیه اجازه ورودمو داد.
در رو باز کردم و احترام گذاشتم و با پرونده ای که دستم بود بطرفش رفتم که گفت
سرهنگ :بشین افسر
روی صندلی نشستم و پرونده رو گذاشتم روی میز...
ا.ت :قربان این پرونده تموم شد
لبخند بی حالی زد و پرونده رو برداشت شروع کرد به ورق زدن...
سرهنگ :مثل همیشه عالی اما...
ابرویی بالای انداختم که پرونده رو گذاشت روی میز و انگشتاشو بهم گره داد و گفت...
سرهنگ :اما یک پرونده ای منو خیلی درگیر خودش کرده افسر
با تعجب پرسیدم
ا.ت:چی قربان؟
نفس عمیقی کشید و گفت
سرهنگ :یک باند مافیایی...
پریدم وسط حرفش...
ا.ت :خودم حلش میکنم قربان از کی شروع کنم؟
با تعجب از پشت میز بلند شد و صاف ایستاد و دستاشو گذاشت روی میز...
سرهنگ :چی میگی؟ خیلی خطرناکه ممکنه جونتو به خطر بندازه
با خنده از روی صندلی بلند شدم و گفتم...
ا.ت :بهم اعتماد کنید
سرهنگ :تو فقط 20 سالته هنوز خیلی زوده... تو بهترین کارمند مایی نمیخوام از دستت بدم
ا.ت:بهم اعتماد کنید سرهنگ
#هفته_بعد
با کوله مشکیم جلوی در عمارت مافیای بزرگ کیم تهیونگ ایستادم.
چهارتا بادیگارد قول پیکر جلوس در ایستاده بودن و داشتن بد بد نگاهم میکردن...
یکیشون که انگار ریس اون سه تا بود اومد جلوم ایستاد
بادیگارد : برای اینجا وایستادی بچه!
خودمو جموجور کردم و گفتم....
ا.ت :شنیدم که کیم تهیونگ نیاز به خدمتکار داره... اومدم ببینم منو قبول میکنن یانه
سر تا پا بهم نگاهی انداخت و بطرف در رفت و زنگ رو زد که در باز شد...
بادیگارد :دنبالم بیا بچه
سری تکون دادم و دنبالش راه افتادم.
یک نیاز خیلی خیلی بزرگی داشت که دور تا دورش پسر آدم بود که فکر کنم بالای 30 نفر بودن. آب دهنمو قورت دادم که در خونه رو باز کرد. اینجا عمارتهای یا قصر؟ تمام خونه طلایی سفید بود و خیلی خوشگل بود...
با دست به مبل سلطنتی اشاره کرد و گفت...
بادیگارد :اینجا منتظر بمون
سری تکون دادم و آروم بطرف مبل رفتم و کولمو از پشتم برداشتم و گذاشتم روی مبل و خودم نشستم.
چجوری با این دارو دستش نابودش کنم اونم بدون هیچ نیرویی؟
با صدایی کفشی از فکر اومدم بیرون که دیدم یک مرد خیلی خوشتیپ و خوشگل آروم داره از پله ها میاد پایین.
این آدمه یا یک فرشته؟
بطرفم اومد و با پوزخنده گفت...
تهیونگ :اسمت چیه جوجه؟
از جوجه گفتنش ناراحت شدم برای همین گفتم...
ا.ت :ا. ت
تو چی؟
با عصبانیت خندید و گفت...
تهیونگ :اولن تو نه شما دومن ریست!
از روی میل پاشدم و گفتم...
ا.ت :خب حالا
از زبون زدنم حرصش گرفته بود...
جونگکوک :تهیونگ!
بطرف صدا برگشتم که دیدم یکی دیگه که واقعا جذاب بود داشت پله های میومد پایین...
جونگکوک :چیشده داداش؟
تهیونگ :هیچی خدمتکار شخصی جدیدمه
جونگکوک :این؟
این خیلی بچس
با پرویی گفتم...
ا.ت :نخیر 20 سالمه کجام بچس
لبخند قشنگی زد که با دادی که تهیونگ کشید سیخ سرجام ایستادم...
تهیونگ :گمشو برو تو اتاق خودت
سرمو انداختم پایین و کیفمو از روی مبل برداشتم و بطرف خدمتکاری که منتظر بود باهاش برم رفتم
۱۰.۲k
۲۶ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.