주인과 노예💱
주인과 노예💱
P~35
*کوک سریع رفت سمت مینجی و صورتشو گرفت و شروع به بوسیدن کرد خیلی محکم( میدونم میدونم ولی حدس های شما هم تو این پارتا هستن)*
پنج مین بعد:
*بعد از اینکه کوک ازش جدا شد کنار مینجی به تاج تخت تکیه داد و چنتا مارک هم گذاشت رو گردن مینجی *
مینجی:چیشده!؟
کوک:چیزی نیس
مینجی:واقعا؟\
کوک:اهم و باید یه کاری هم کنی میدونم زوده ولی انجامش میدی
مینجی:چیو شاید
کوک:میخوام امشب دوست دخترم رو معرفی کنم به چی می و ته و جیا
مینجی:خب کیه!؟(میدونستی خیلی خنگی)
کوک:تویی
مینجی:شرط مون یادت نیس
کوک:کدوم
مینجی:کلبه،تخت خواب، صبح، بدن لخت، بعد اون شی رابطه
کوک:امممم*در فکر رفتن *صبح فردا بعد اون شی اهم اهم رو تخت با بدن لخت زیره لحاف تازه بیدار شدن کوک:دلت درد نمیکنه مینجی:یکم کوک؛:خوبه مینجی:چقدر طولش بدیم تا به اونا بگیم کوک:سه روز
مینجی:سه روز که من تو مرخصیم بیا پنج روز کوک:باش پس **
کوک:هاا اون الان چند روز 4 نه!؟
مینجی:اهم یه روز دیگه
کوک:من نمیدونم تحمل کنم*سرشو فشار میده به شکم کوک و ناز میکنه خودشو*
کوک:اومممممم نوموخوام*مظلوم و کیوت و دستا یه کوک هم دوره کمره مینجی مینجی دستاشو میزاره رو سره ؤم و کوک و نوازش میده *
مینجی:بزار همین یه روز بگذره*کوک سرشو میاره بالا و با لبای اویزون و کیوت میگه*
کوک:لطفا این بانی کوچولو گناه داره نمیخواد ببینه سره تو داد میکشن و بهت سخت میگیرن و با این لباس میبینتت
مینجی:لباسه خ. ک رو امم باشه ولی یه سوال
کوک:بگو
مینجی:چرا لباس من با بقیه فرق میکنه
کوک:امم چون تو اون اوایل خیلی سخت گوش بودی و عجیب و کلی دلیل دیگه...... راستی
مینجی:همم اوک......بله
کوک:میتونی منو مثله اون موقع که تو ماشین بودیم همون وقتی مست بودی کنار رود هان ببوسی
مینجی:خوشت اومد نه
کوک:خب راستش اون موقع من هم یه حسه خیلی کوچیک بهت داشتم ولی فکر کردم الکیه ولی تو دوسم داشتی
مینجی:اره اون موقع دوست داشتم و فکر میکردم دوسم نداری و فقط به چشم بره میبینیم که رفتم رود هان و شراب میخوردم و به بدبختیام فکر میکردم
کوک:خب حالا میبوسیم اونجوری یانه
مینجی:امم باشه *میخواستن همو ببوسن که یکی در زد*
لورا:میتونم بیام تو
مینجی:یکم صب کن.......... برو قایم شو زود*کوک رفت قایم شد*
مینجی:بیا تو
لورا:خانم پارک صداتون میکنن
مینجی:باش تو برو من الان میام*لورا رفت کوک اومد بیرون*
کوک:اههه نشد لعنت
مینجی:خوب عزیزم*یقه کوک رو میگیره مرتب میکنه*باید بری به کارت برسی و منم به کارم جیا صدام زد توهم باید بری بار دارک تا یه چیزی به اونا بگی*لب کوک رو بوسید و رفت*
کوک:اهههههههههه خاک تو این شانس یکم مونده بود
ساعت 10:10:
بار دارک:
جیا:چیشد پس کجاست
کوک:15مین دیگه میرسه
ته:تا اون موقع بیاید یکم حال کنیم بابا
جیمین:..
P~35
*کوک سریع رفت سمت مینجی و صورتشو گرفت و شروع به بوسیدن کرد خیلی محکم( میدونم میدونم ولی حدس های شما هم تو این پارتا هستن)*
پنج مین بعد:
*بعد از اینکه کوک ازش جدا شد کنار مینجی به تاج تخت تکیه داد و چنتا مارک هم گذاشت رو گردن مینجی *
مینجی:چیشده!؟
کوک:چیزی نیس
مینجی:واقعا؟\
کوک:اهم و باید یه کاری هم کنی میدونم زوده ولی انجامش میدی
مینجی:چیو شاید
کوک:میخوام امشب دوست دخترم رو معرفی کنم به چی می و ته و جیا
مینجی:خب کیه!؟(میدونستی خیلی خنگی)
کوک:تویی
مینجی:شرط مون یادت نیس
کوک:کدوم
مینجی:کلبه،تخت خواب، صبح، بدن لخت، بعد اون شی رابطه
کوک:امممم*در فکر رفتن *صبح فردا بعد اون شی اهم اهم رو تخت با بدن لخت زیره لحاف تازه بیدار شدن کوک:دلت درد نمیکنه مینجی:یکم کوک؛:خوبه مینجی:چقدر طولش بدیم تا به اونا بگیم کوک:سه روز
مینجی:سه روز که من تو مرخصیم بیا پنج روز کوک:باش پس **
کوک:هاا اون الان چند روز 4 نه!؟
مینجی:اهم یه روز دیگه
کوک:من نمیدونم تحمل کنم*سرشو فشار میده به شکم کوک و ناز میکنه خودشو*
کوک:اومممممم نوموخوام*مظلوم و کیوت و دستا یه کوک هم دوره کمره مینجی مینجی دستاشو میزاره رو سره ؤم و کوک و نوازش میده *
مینجی:بزار همین یه روز بگذره*کوک سرشو میاره بالا و با لبای اویزون و کیوت میگه*
کوک:لطفا این بانی کوچولو گناه داره نمیخواد ببینه سره تو داد میکشن و بهت سخت میگیرن و با این لباس میبینتت
مینجی:لباسه خ. ک رو امم باشه ولی یه سوال
کوک:بگو
مینجی:چرا لباس من با بقیه فرق میکنه
کوک:امم چون تو اون اوایل خیلی سخت گوش بودی و عجیب و کلی دلیل دیگه...... راستی
مینجی:همم اوک......بله
کوک:میتونی منو مثله اون موقع که تو ماشین بودیم همون وقتی مست بودی کنار رود هان ببوسی
مینجی:خوشت اومد نه
کوک:خب راستش اون موقع من هم یه حسه خیلی کوچیک بهت داشتم ولی فکر کردم الکیه ولی تو دوسم داشتی
مینجی:اره اون موقع دوست داشتم و فکر میکردم دوسم نداری و فقط به چشم بره میبینیم که رفتم رود هان و شراب میخوردم و به بدبختیام فکر میکردم
کوک:خب حالا میبوسیم اونجوری یانه
مینجی:امم باشه *میخواستن همو ببوسن که یکی در زد*
لورا:میتونم بیام تو
مینجی:یکم صب کن.......... برو قایم شو زود*کوک رفت قایم شد*
مینجی:بیا تو
لورا:خانم پارک صداتون میکنن
مینجی:باش تو برو من الان میام*لورا رفت کوک اومد بیرون*
کوک:اههه نشد لعنت
مینجی:خوب عزیزم*یقه کوک رو میگیره مرتب میکنه*باید بری به کارت برسی و منم به کارم جیا صدام زد توهم باید بری بار دارک تا یه چیزی به اونا بگی*لب کوک رو بوسید و رفت*
کوک:اهههههههههه خاک تو این شانس یکم مونده بود
ساعت 10:10:
بار دارک:
جیا:چیشد پس کجاست
کوک:15مین دیگه میرسه
ته:تا اون موقع بیاید یکم حال کنیم بابا
جیمین:..
۴.۰k
۲۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.