P27
(نایون ویو)
نمیدونستم چی شده ، اخه چطوری همه فهمیدن ؟ فقط میدونم باید خیلی سریع برم عمارت ، حتما دایون تو دردسر افتاده .... اما همه چی که بهم ریخت یعنی بابا فهمیده مامان زندس ؟ نه حتما باور نکرده ، دلم میخواست برای همیشه به این بازیه بچگانه پایان بدم دیگر طاقت این همه دوری رو ندارم ، قطعا دایونم نداره پس بهتره یه برای همیشه همه بفهمن .... گوشیم رو برداشتم و خواستم برم که مامانم از در اومد تو و با تعجب پرسید : دایون مدرسه نرفتی ؟
دویدم سمتش و گفتم : مامان باید بریم جایی
ا/ت : کجا ؟ چی شده ؟
نایون : مامان چیزی نشده ، فقط همین الان باید بریم جایی
ا/ت : کجا باید بریم ؟
نایون : مامان ، فقط کافیه بیای باشه ؟
ا/ت : باشه .... اخه ولی
قبل از اینکه چیزی بگه نگاه مظلومی رو بهش تحویل دادم که نفسش رو حرصی بیرون داد و گفت : باشه دخترم بریم .
دستش رو گرفتم و از خونه زدیم بیرون ، تقریبا با قدم های تند توی راه به سمت عمارت میرفتم ، مامانمم پشت سرم چون من با قدم های تند میرفتم مجبور بود با قدم های تند بیاد تا بهم برسه ، توی راه هیچی نمیپرسید و فقط دنبالم میومد این صبرشو دوست داشتم ، طولی نکشید که به عمارت رسیدیم ، سریع دویدم و رفتم توی عمارت که مامانم برای اولین بار سوال کرد : دایون اینجا کجاست ؟
نایون : میفهمی مامان آشناست
این رو گفتم و دویدم سمت در عمارت که مامانمم همراه من دوید .
(جونگ کوک ویو)
کلافه روی مبل نشسته بودم ، اینا دارن چی میگن ؟ حتما اشتباه میکنن ، آره حتما اشتباه میکنن ، ا/ت مرده ، خیلی وقته مرده و منو تنها گذاشته ، پس چرا الان اینا دارن اینجوری میگن ، نه من باور نمیکنم ، باور نمیکنم ، دارن دروغ میگن ، 17 سال با نبودش زندگی کردم باورش برام سخته اونی که زندگی رو بهم داد ، و با رفتنش باعث شد دوباره از دستش بدم الان زنده باشه .
دیگه طاقت نیاوردم و گفتم : اونی که میگی زندس کجاست ؟ نشونش بده .
یوهان : عمو جونگ کوک راست میگم ، اگه حرفمو باور نمیکنی .....
نذاشتم حرفش تموم شه و سریع گفتم : چون واقعیت نداره (باداد)
از سر جام بلند شدم و خواستم برم که در عمارت باز شد و نایون اومد تو ، بهم نگاه کرد و بلافاصله بعدش یکی دیگه اومد تو ، نگاهم بهش دوخته شد ، این ...... ا..ین .... این ا/ت بود ، آره ا/ت بود قیافش حتی زره ای از خاطرم نرفته بود و خوب یادم بود ، اما چطوری ؟ نه ، امکان نداره ، ا/ت که مرده ، 17 ساله که مرده ، پس این .... این کیه ؟ ، ضربان قلبم بالا رفته بود ، دمای بدن به طور عجیبی زیاد شده بود تند تند نفس نفس میزدم .....
نمیدونستم چی شده ، اخه چطوری همه فهمیدن ؟ فقط میدونم باید خیلی سریع برم عمارت ، حتما دایون تو دردسر افتاده .... اما همه چی که بهم ریخت یعنی بابا فهمیده مامان زندس ؟ نه حتما باور نکرده ، دلم میخواست برای همیشه به این بازیه بچگانه پایان بدم دیگر طاقت این همه دوری رو ندارم ، قطعا دایونم نداره پس بهتره یه برای همیشه همه بفهمن .... گوشیم رو برداشتم و خواستم برم که مامانم از در اومد تو و با تعجب پرسید : دایون مدرسه نرفتی ؟
دویدم سمتش و گفتم : مامان باید بریم جایی
ا/ت : کجا ؟ چی شده ؟
نایون : مامان چیزی نشده ، فقط همین الان باید بریم جایی
ا/ت : کجا باید بریم ؟
نایون : مامان ، فقط کافیه بیای باشه ؟
ا/ت : باشه .... اخه ولی
قبل از اینکه چیزی بگه نگاه مظلومی رو بهش تحویل دادم که نفسش رو حرصی بیرون داد و گفت : باشه دخترم بریم .
دستش رو گرفتم و از خونه زدیم بیرون ، تقریبا با قدم های تند توی راه به سمت عمارت میرفتم ، مامانمم پشت سرم چون من با قدم های تند میرفتم مجبور بود با قدم های تند بیاد تا بهم برسه ، توی راه هیچی نمیپرسید و فقط دنبالم میومد این صبرشو دوست داشتم ، طولی نکشید که به عمارت رسیدیم ، سریع دویدم و رفتم توی عمارت که مامانم برای اولین بار سوال کرد : دایون اینجا کجاست ؟
نایون : میفهمی مامان آشناست
این رو گفتم و دویدم سمت در عمارت که مامانمم همراه من دوید .
(جونگ کوک ویو)
کلافه روی مبل نشسته بودم ، اینا دارن چی میگن ؟ حتما اشتباه میکنن ، آره حتما اشتباه میکنن ، ا/ت مرده ، خیلی وقته مرده و منو تنها گذاشته ، پس چرا الان اینا دارن اینجوری میگن ، نه من باور نمیکنم ، باور نمیکنم ، دارن دروغ میگن ، 17 سال با نبودش زندگی کردم باورش برام سخته اونی که زندگی رو بهم داد ، و با رفتنش باعث شد دوباره از دستش بدم الان زنده باشه .
دیگه طاقت نیاوردم و گفتم : اونی که میگی زندس کجاست ؟ نشونش بده .
یوهان : عمو جونگ کوک راست میگم ، اگه حرفمو باور نمیکنی .....
نذاشتم حرفش تموم شه و سریع گفتم : چون واقعیت نداره (باداد)
از سر جام بلند شدم و خواستم برم که در عمارت باز شد و نایون اومد تو ، بهم نگاه کرد و بلافاصله بعدش یکی دیگه اومد تو ، نگاهم بهش دوخته شد ، این ...... ا..ین .... این ا/ت بود ، آره ا/ت بود قیافش حتی زره ای از خاطرم نرفته بود و خوب یادم بود ، اما چطوری ؟ نه ، امکان نداره ، ا/ت که مرده ، 17 ساله که مرده ، پس این .... این کیه ؟ ، ضربان قلبم بالا رفته بود ، دمای بدن به طور عجیبی زیاد شده بود تند تند نفس نفس میزدم .....
۳.۷k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.