طوفانعشق پارتپنجاه مهدیهعسگری

#طوفان_عشق #پارت_پنجاه #مهدیه_عسگری


داشتم موهامو شونه میکردم که آرمین وارد اتاق شد.....

از توی آینه بهش خیره شدم و دوباره مشغول شونه کردن موهای بلندم شدم.....

آرمین با اضطراب نزدیکم شد و با من من گفت:چیزه آوا میخواستم یه چیزی بهت بگم.......


سری تکون دادم و گفتم:خب بگو می شنوم.....

شونه رو از دستم کشید و بلندم کرد و نشوندم لبه تخت و خودشم پایین پام نشست و کلافه دستی به گردنش کشید و گفت:ببین آوا تو برام خیلی عزیزی ولی......



ابرویی بالا انداختم و گفتم:ولی چی؟!.....


نفسشو با صدای بیرون داد و گفت:بهت میگم ولی قول بده داد و بیداد راه نندازی....


باشک سری تکون دادم و گفتم:آره بگو....

چشماشو ازم دزدید و گفت:باشه میگم....ببین آوا آراد برام خیلی عزیزه همونقدر که تو عزیزی.....بیشتر از تو دوسش نداشته باشم کمترم نیست......

من و اون قبل آلمان رفتنش خیلی باهم صمیمی بودیم....هم دوست بودیم و هم برادر.....

واسه همین میگم نمی تونم بخاطر یه بحث بچگانه رابطمو با داداشم قطع کنم....

واسه همین امشب شام زنگ زدم بهش و بزور راضیش کردم بیاد اینجا تا کدورتا رو رفع کنیم.....


بدنبال این حرف.....
دیدگاه ها (۹)

امشب نمیزارم به جاش فردا کلی میزارم که زیاد شه😂 😘

#طوفان_عشق #پارت_پنجاه_و_یک #مهدیه_عسگریبدنبال این حرف عصبان...

#طوفان_عشق #پارت_چهل_و_نه #مهدیه_عسگریصبح با نوری که به چشما...

#طوفان_عشق #پارت_چهل_و_هشت #مهدیه_عسگریخیمه زد روم که حس کرد...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_217بعد از چند دقیقه سرعت...

بیب من برمیگردمپارت : 68+ میدونی کجا قراره قرارداد ببندیم؟ _...

رمان بغلی من پارت های ۸۹و۹۰و۹۱دیانا: دیگه از بیدار موندن ها ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط