(پارت بیست نهم)
(پارت بیست نهم)
حاله ا.ت کاملا خوب شد رفتیم عمارت
دستشو گرفتم هنوز نرفته بودم داخل که جونگهیون گفت: هی جونگکوک بیا
جونگکوک گفت: بله پدر
جونگهیون گفت: یونا اومده چرا سلام نمیکنی
جونگکوک گفت: سلام خانم لی
یونا گفت:سلام پسرم شنیدم خودتو سلنا قرار باهم ازدواج کنین
جونگهیون گفت:اره اخر همین ماه یه عروسی براشون بگیریم
یونا گفت: عالیه واقعا خوشحالم تبریک میگم
ا.ت اومد
جونگهیون گفت: حالت چطوره
یونا گفت: ا.ت شنیدی قراره جونگکوک و سلنا اخر همین ماه باهم ازدواج کنن
ا.ت چیزی نگفت
یونا گفت: تبریک میگم جونگکوک
جونگکوک گفت: تبریک برای چی
یونا گفت: ازدواج خودتو سلنا
جونگکوک گفت: ما قرار نیست باهم ازدواج کنیم
همه نگاه به من کردن
گفتم: من قرار نیست با سلنا ازدواج کنم
جونگهیون گفت: شوخی میکنی
جونگکوک گفت: نه کاملا جدیم من خودم یکی دیگه دوست دارم
سلنا اومد و
گفت: جونگکوک چی میگی
جونگکوک گفت: سلنا تو که میدونی من کیو دوست دارم پس چرا اینجوری میگی
جونگهیون گفت: خفه شو
جونگکوک گفت: اگه نزاشتی با دختره ازدواج کنم پس از اینجا میرم
جونگهیون گفت: اون دختره کیه من میشناسمش
جونگکوک گفت: خوب میشناسیش
و یه نگاهی به ا.ت کردم
جونگهیون گفت: نکنه با ا.ت هستی
جونگکوک گفت: بله با ا.ت هستم من و ا.ت همو دوست داریم
جونگهیون یه سیلی به جونگکوک زد
گفت: عوضی هر چی من بهت میگم میگی چشم
ا.ت گفت:آقای جئون چیکار میکنی
جونگهیون گفت: تو عوضی دخالت نمیکنی
جونگکوک گفت: با ا.ت درست رفتار کن
از زبان ا.ت
جونگکوک دستمو گرفت برد بالا و لباسامونو گذاشت تو ساک و گفت: ما میریم جایی که هیچ آثاری از تو نباشه
حاله ا.ت کاملا خوب شد رفتیم عمارت
دستشو گرفتم هنوز نرفته بودم داخل که جونگهیون گفت: هی جونگکوک بیا
جونگکوک گفت: بله پدر
جونگهیون گفت: یونا اومده چرا سلام نمیکنی
جونگکوک گفت: سلام خانم لی
یونا گفت:سلام پسرم شنیدم خودتو سلنا قرار باهم ازدواج کنین
جونگهیون گفت:اره اخر همین ماه یه عروسی براشون بگیریم
یونا گفت: عالیه واقعا خوشحالم تبریک میگم
ا.ت اومد
جونگهیون گفت: حالت چطوره
یونا گفت: ا.ت شنیدی قراره جونگکوک و سلنا اخر همین ماه باهم ازدواج کنن
ا.ت چیزی نگفت
یونا گفت: تبریک میگم جونگکوک
جونگکوک گفت: تبریک برای چی
یونا گفت: ازدواج خودتو سلنا
جونگکوک گفت: ما قرار نیست باهم ازدواج کنیم
همه نگاه به من کردن
گفتم: من قرار نیست با سلنا ازدواج کنم
جونگهیون گفت: شوخی میکنی
جونگکوک گفت: نه کاملا جدیم من خودم یکی دیگه دوست دارم
سلنا اومد و
گفت: جونگکوک چی میگی
جونگکوک گفت: سلنا تو که میدونی من کیو دوست دارم پس چرا اینجوری میگی
جونگهیون گفت: خفه شو
جونگکوک گفت: اگه نزاشتی با دختره ازدواج کنم پس از اینجا میرم
جونگهیون گفت: اون دختره کیه من میشناسمش
جونگکوک گفت: خوب میشناسیش
و یه نگاهی به ا.ت کردم
جونگهیون گفت: نکنه با ا.ت هستی
جونگکوک گفت: بله با ا.ت هستم من و ا.ت همو دوست داریم
جونگهیون یه سیلی به جونگکوک زد
گفت: عوضی هر چی من بهت میگم میگی چشم
ا.ت گفت:آقای جئون چیکار میکنی
جونگهیون گفت: تو عوضی دخالت نمیکنی
جونگکوک گفت: با ا.ت درست رفتار کن
از زبان ا.ت
جونگکوک دستمو گرفت برد بالا و لباسامونو گذاشت تو ساک و گفت: ما میریم جایی که هیچ آثاری از تو نباشه
۱۱.۵k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.