بوی احساس توپیچید هوایت کردم

بوی احساس توپیچید هوایت کردم
امدم با دل سرگشته صدایت کردم

دیدمت دلبر دلخواه و دل ارا بودی
از میان همه ی جمع جدایت کردم

گفتم از عشق در ان لحظه ی ناب
و تو را بر بغل خویش هدایت کردم

تا بدانند همه دلبر و دلدار منی
عاشقی را به تو اینگونه عنایت کردم

شاعرت بودم و حالا شده ام عاشق تو
هر کجا قصه ی عشق تو روایت کردم

اول و اخر هر شعر دعایت کردم
بعد هر شعر دلم را به فدایت کردم
دیدگاه ها (۱)

بی قرارت می کند، صدها چرای لعنتیکی به پایان میرسد این ماجرای...

بوسه از کنج لب یار نخوردست کسی ره به گنجینهٔ اسرار نبرده‌ست ...

عشق آن است که بر درد تو درمان باشدسرو سامان دل بی سرو سامان ...

یاران چرا به خانه ی ما سر نمی زنندآخر چه شد که حلقه بر این د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط