☆♡پارت: ۲۷♡☆
☆♡پارت: ۲۷♡☆
اوپاش بود گوشیشو جواب داد:
سویونگ: الو اوپا چه خبر بعد مدت ها یادی از ما کردی.
بوک سو(اگه یادتون باشه تو معرفی فیک نوشته بودم که اسم برادره سویونگ بوک سو عه): الو سلامم که بلد نیستی.
سویونگ: عه شرمنده یادم رفت آنیونگ.
بوک سو:-_-
سویونگ: خب حالا بگو چه خبرا؟
بوک سو: زنگ زدم سوپرایزت کنم فردا میام کره!
سویونگ: چی؟!!
بوک سو: چیه خوشحال نشدی؟
سویونگ: نه بابا خوشحال که شدم ولی خب چی شد تصمیم گرفتی بعد ۳ سال بیای دیدنم؟
بوک سو: خب خیلی وقته همو ندیدم میام از نزدیک به کارای شرکت رسیدگی کنم تو رو هم می بینم.
سویونگ: اها باش... خب فردا کی میای؟
بوک سو: ظهر.
سویونگ: خب ساعت چند؟ که بیام فرودگاه دنبالت.
بوک سو: ساعت ۱۲
سویونگ: اها باش... پس فردا میام فرودگاه دنبالت.
بوک سو: باشه فردا می بینمت من برم کلی کار دارم.
سویونگ: باشه آنیونگ...
قط کرد...
*سویونگ*
وااای حالا چه غلطی بکنم فردا میاد می فهمه بهش دروغ گفتم مدریت نخوندم... از اون بد تر بهش نگفتم فارغ التحصیل شدمممم! بد بخت شدم!! اصلا از همون اول می دونستم نباید بهش دروغ بگم البته الانم دیر نیست فردا که اومد راستشو بهش میگم اره این بهترین کاره.
صدای در اومد...
هانیول: ما اومدیییم!
اومدن تو اتاق سویونگ
اوهانی: چیه چی شده چرا باز حالت گرفته؟
سویونگ: هیچی بدبخت شدم!
هانیول: چرا؟! مگه چی شده!؟
سویونگ: اوپام فردا میاد کره!
اوهانی: چی؟! وااای پس واقعا بدبخت شدی!
هانیول: حالا چی کار می کنی؟
سویونگ: هیچی راستشو بهش می گم. از اول تا اخر که می خواد بفهمه. برای همین فردا که اومد همچیو بهش میگم.
هانیول: اره کاره خوبی می کنی
اوهانی: می گم اوپات که فردا میاد... می خواد اینجا بمونه؟
سویونگ: اره.
اوهانی: اها پس ما هم باهاش اشنا می شیم.
سویونگ: اره.
هانیول: ی لحظه! اینجا می مونه!
سویونگ: اره مگه چیه؟
هانیول: نمی دونم ی لحظه استرس گرفتم.
سویونگ: نترس لولو خور خوره نیست نمی خورتمون بعدشم بیشتر از ی هفته نمی مونه که.
هانیول و اوهانی: چی؟!
هانیول: ی هفته؟!
سویونگ: اره نترسید ی هفته هم زود تموم میشه
اوهانی و هانیول: امید وارم...
امید وارم از این پارت خوشتون اومده باشه💜🌹
لایک و کامنت فراموش نشه...
حالا که تا اینجا اومدی اون قلبه سفیدو قرمزش کن❤
اوپاش بود گوشیشو جواب داد:
سویونگ: الو اوپا چه خبر بعد مدت ها یادی از ما کردی.
بوک سو(اگه یادتون باشه تو معرفی فیک نوشته بودم که اسم برادره سویونگ بوک سو عه): الو سلامم که بلد نیستی.
سویونگ: عه شرمنده یادم رفت آنیونگ.
بوک سو:-_-
سویونگ: خب حالا بگو چه خبرا؟
بوک سو: زنگ زدم سوپرایزت کنم فردا میام کره!
سویونگ: چی؟!!
بوک سو: چیه خوشحال نشدی؟
سویونگ: نه بابا خوشحال که شدم ولی خب چی شد تصمیم گرفتی بعد ۳ سال بیای دیدنم؟
بوک سو: خب خیلی وقته همو ندیدم میام از نزدیک به کارای شرکت رسیدگی کنم تو رو هم می بینم.
سویونگ: اها باش... خب فردا کی میای؟
بوک سو: ظهر.
سویونگ: خب ساعت چند؟ که بیام فرودگاه دنبالت.
بوک سو: ساعت ۱۲
سویونگ: اها باش... پس فردا میام فرودگاه دنبالت.
بوک سو: باشه فردا می بینمت من برم کلی کار دارم.
سویونگ: باشه آنیونگ...
قط کرد...
*سویونگ*
وااای حالا چه غلطی بکنم فردا میاد می فهمه بهش دروغ گفتم مدریت نخوندم... از اون بد تر بهش نگفتم فارغ التحصیل شدمممم! بد بخت شدم!! اصلا از همون اول می دونستم نباید بهش دروغ بگم البته الانم دیر نیست فردا که اومد راستشو بهش میگم اره این بهترین کاره.
صدای در اومد...
هانیول: ما اومدیییم!
اومدن تو اتاق سویونگ
اوهانی: چیه چی شده چرا باز حالت گرفته؟
سویونگ: هیچی بدبخت شدم!
هانیول: چرا؟! مگه چی شده!؟
سویونگ: اوپام فردا میاد کره!
اوهانی: چی؟! وااای پس واقعا بدبخت شدی!
هانیول: حالا چی کار می کنی؟
سویونگ: هیچی راستشو بهش می گم. از اول تا اخر که می خواد بفهمه. برای همین فردا که اومد همچیو بهش میگم.
هانیول: اره کاره خوبی می کنی
اوهانی: می گم اوپات که فردا میاد... می خواد اینجا بمونه؟
سویونگ: اره.
اوهانی: اها پس ما هم باهاش اشنا می شیم.
سویونگ: اره.
هانیول: ی لحظه! اینجا می مونه!
سویونگ: اره مگه چیه؟
هانیول: نمی دونم ی لحظه استرس گرفتم.
سویونگ: نترس لولو خور خوره نیست نمی خورتمون بعدشم بیشتر از ی هفته نمی مونه که.
هانیول و اوهانی: چی؟!
هانیول: ی هفته؟!
سویونگ: اره نترسید ی هفته هم زود تموم میشه
اوهانی و هانیول: امید وارم...
امید وارم از این پارت خوشتون اومده باشه💜🌹
لایک و کامنت فراموش نشه...
حالا که تا اینجا اومدی اون قلبه سفیدو قرمزش کن❤
۳۴.۴k
۱۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.