☆♡پارت: ۲۶♡☆
☆♡پارت: ۲۶♡☆
&گروهههه اوللللل....
با هر کلمه داور قلبشون بیشتر می لرزید...
&مااااه ابیییی تشویقشون کنیددد!(ماه ابی اسم گروه سویونگ ایناس)
صدای تشویق همه بلند شد و همه تشویقشون می کردن چون واقعا اجرای عالی ای داشتن.
هانیول و اوهانی از خوشحالی نمی دونستن چی کار کنن سویونگ هم که انگار می دونست قراره برنده شن اما خیلی خوشحال بود که برنده شدن.
رفتن روی صحنه تا جایزه اشون رو بگیرن. همه تشویقشون می کردن...
بعد مسابقه...
رفتن تو رختکن تا لباساشونو عوض کنن.
سویونگ: خب من دیگه می رم خونه.
هانیول: هعی خیلی بی معرفتی چرا انقد زود دانشگاهو تموم کردی.
اوهانی: ما رو تنها گذاشتی.
سویونگ: به من چه خب بیشتر درس می خوندین و تلاش می کردین تا زود تر فارغ التحصیل شین.
هانیول: خیلی بچه پرویی.
سویونگ: خب من دیگه رفتم...
هانیول و اوهانی: باشه آنیونگ!
سویونگ: آنیونگ!
سویونگ از دانشگاه اومد بیرون و تصمیم گرفت پیاده به خونه بره چون خیلی وقت بود پیاده روی نکرده بود. همین طوری که داشت پیاده روی می کرد چشمش به ی بستنی فروش خورد. تصمیم گرفت بره و ی بستنی بگیره. رفت سمت بستنی فروش و ی بستنی خرید و به راهش ادامه داد...
سویونگ: ای بابا اگه اون تا خنگولم اینجا بودن بیشتر مزه می داد... هعی یادش بخیر انگار همین دیروز بود هانیولو از دست اون عوضیا نجات دادم. چه خوب شد اون روز تصمیم گرفتم پیاده برم خونه... اگه با ماشین می رفتم و اصلا با اون دو تا خنگول اشنا نمی شدم چی؟..... وای بی خیال فکر کردن بهش هم ترسناکه! هعی کی ما انقد صمیمی شدیم؟
سویونگ همین طور تو افکار خودش بود و راه می رفت و بستنی می خورد.
بعد چند دقیقه رسید خونه و رفت تو اتاقش و تصمیم گرفت که بره و ی دوش بگیره...
یک ساعت بعد...
بعد حموم لباس های خونگیش رو پوشید و رفت روی تختش نشست و با گوشیش تو اینستاگرام ور می رفت که چند تا فیلم از اجرای خودشونو دید.
سویونگ: وای اجرامون چقد ترکونده همه جا فیلماش هست.
همین طوری داشت تو گوشی می گشت که یکدفعه گوشیش زنگ خورد با دیدن اسم روی صفحه ی لحظه نفسش حبس شد...
اسلاید دو لباس خونگی سویونگ
امید وارم از این پارت خوستون اومده باشه💜🌹
لایک و کامن فراموش نشه...
حالا که تا اینجا اومدی اون قلبه سفیدو قرمزش کن❤
&گروهههه اوللللل....
با هر کلمه داور قلبشون بیشتر می لرزید...
&مااااه ابیییی تشویقشون کنیددد!(ماه ابی اسم گروه سویونگ ایناس)
صدای تشویق همه بلند شد و همه تشویقشون می کردن چون واقعا اجرای عالی ای داشتن.
هانیول و اوهانی از خوشحالی نمی دونستن چی کار کنن سویونگ هم که انگار می دونست قراره برنده شن اما خیلی خوشحال بود که برنده شدن.
رفتن روی صحنه تا جایزه اشون رو بگیرن. همه تشویقشون می کردن...
بعد مسابقه...
رفتن تو رختکن تا لباساشونو عوض کنن.
سویونگ: خب من دیگه می رم خونه.
هانیول: هعی خیلی بی معرفتی چرا انقد زود دانشگاهو تموم کردی.
اوهانی: ما رو تنها گذاشتی.
سویونگ: به من چه خب بیشتر درس می خوندین و تلاش می کردین تا زود تر فارغ التحصیل شین.
هانیول: خیلی بچه پرویی.
سویونگ: خب من دیگه رفتم...
هانیول و اوهانی: باشه آنیونگ!
سویونگ: آنیونگ!
سویونگ از دانشگاه اومد بیرون و تصمیم گرفت پیاده به خونه بره چون خیلی وقت بود پیاده روی نکرده بود. همین طوری که داشت پیاده روی می کرد چشمش به ی بستنی فروش خورد. تصمیم گرفت بره و ی بستنی بگیره. رفت سمت بستنی فروش و ی بستنی خرید و به راهش ادامه داد...
سویونگ: ای بابا اگه اون تا خنگولم اینجا بودن بیشتر مزه می داد... هعی یادش بخیر انگار همین دیروز بود هانیولو از دست اون عوضیا نجات دادم. چه خوب شد اون روز تصمیم گرفتم پیاده برم خونه... اگه با ماشین می رفتم و اصلا با اون دو تا خنگول اشنا نمی شدم چی؟..... وای بی خیال فکر کردن بهش هم ترسناکه! هعی کی ما انقد صمیمی شدیم؟
سویونگ همین طور تو افکار خودش بود و راه می رفت و بستنی می خورد.
بعد چند دقیقه رسید خونه و رفت تو اتاقش و تصمیم گرفت که بره و ی دوش بگیره...
یک ساعت بعد...
بعد حموم لباس های خونگیش رو پوشید و رفت روی تختش نشست و با گوشیش تو اینستاگرام ور می رفت که چند تا فیلم از اجرای خودشونو دید.
سویونگ: وای اجرامون چقد ترکونده همه جا فیلماش هست.
همین طوری داشت تو گوشی می گشت که یکدفعه گوشیش زنگ خورد با دیدن اسم روی صفحه ی لحظه نفسش حبس شد...
اسلاید دو لباس خونگی سویونگ
امید وارم از این پارت خوستون اومده باشه💜🌹
لایک و کامن فراموش نشه...
حالا که تا اینجا اومدی اون قلبه سفیدو قرمزش کن❤
۱۵.۱k
۱۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.